۱۳۹۶ آبان ۳, چهارشنبه

می رقصیدیم! پیش ﺍﺯ یورش اعراب


می رقصیدیم!
پیش ﺍﺯ یورش اعراب، ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯽ ﺁﻣﺪ، ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ…





                                                  می رقصیدیم !! با صدای معصومه توکلی

                                http://www.bashariyat.de/ArchivRadio/249/miragsidem.mp3




۱۳۹۶ آبان ۱, دوشنبه

پرفسور احمدرضا جلالی به اعدام محکوم شد






حکم اعدام برای پرفسور احمدرضا جلالی به استناد ماده ۲۸۶ قانون مجازات اسلامی (ماده ای که برای اعدام انسان های بی گناه در سال ۱۳۹۲تصویب شد) توسط قاضی صلواتی صادر شد.
به گزارش شبتاب نیوز؛ وکیل پروفسور احمد رضا جلالی در گفتگو با خبرنگار شبکه جهانی «در تی وی» از صدور حکم اعدام برای آقای جلالی در  شعبه ۱۵دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی خبر داد.
احمدرضا جلالی استاد و پژوهشگر معتبرترین مرکز تحقیقات مدیریت بحران اروپا (جزء ۵ مرکز برتر دنیا)، پژوهشگر دانشگاه کارولینسکا (مرکز نوبل پزشکی وجزء ۱۰ دانشگاه برتر علوم پزشکی دنیا)، دارای بیش از ۴۰ مقاله انگلیسی و۵ کتاب مرجع انگلیسی، مجری و همکار بیش از ۳۰پروژه های تحقیقاتی خارجی، دارای بیش از صد سخنرانی و سمینار وکارگاه داخلی، بیش از دویست سخنرانی و سمینار وکارگاه داخلی، بیش از ۵۰ پروژه تحقیقاتی داخلی، استاد راهنمای بیست دانشجوی دکترا و فوق لیسانس خارجی، برنده جایزه دوم تحقیقاتی خودکفایی سپاه، جایزه برت تحقیقاتی از سپند، و جایزه برتر مدیریتی بحران پزشکی از انجمن اتحادیه اروپامی باشد.
این دانشمند ایرانی به دلایل واهی از تاریخ ۲​/۵/ ۱۳۹۵ در زندان اوین محبوس می باشد، که بیش از ۵ ماه از مدت حبس خود را در سلول انفرادی به سر برده است.
پرونده احمد رضا جلالی بهمن ۱۳۹۵ به شعبه ۱۵دادگاه انقلاب ارجاع شد، و با فشارهای زیاد قاضی صلواتی برای عزل وکیل خود «زینب طاهری» نهایتا در کشمکش میان دادگاه وپرفسور جلالی و به خواسته شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب، دبیر دریابیگی به عنوان وکیل دوم در پرونده اعلام وکالت نمود.
اولین جلسه دادگاه رسیدگی به پرونده احمد رضا جلالی، «استاد و پژوهشگر دو تابعیتی ایرانی سوئدی» در شعبه ۱۵دادگاه انقلاب اسلامی با ریاست قاضی صلواتی مورخ ۳۱​/۶/ ۱۳۹۶، دومین جلسه دادگاه نیز دوم مهرماه ۱۳۹۶ تشکیل شد، و در نهایت حکم اعدام آقای جلالی مورخ ۷​/۲۹/ ۱۳۹۶ به وکیل وی دبیر دریابیگی ابلاغ گردید.

۱۳۹۶ مهر ۳۰, یکشنبه

گزارش صوتی جلسه اعضای نمایندگی اسکاندیناوی 15 اکتبر 2017



در روز یکشنبه 15 اكتبر 2017 ساعت 9 به وقت اروپای مرکزی جلسه ماهانه نمایندگی اسکاندیناوی با حضور کلیه اعضا برگزار شد.

در ابتداى جلسه طبق اعلام قبلى راى گيرى و انتخاب مسئول نمايندگى اسكانديناوى براى دوره يكسال 2018 صورت گرفت وخانم معصومه توكلى براى قبول اين مسئوليت انتخاب شدند. علاقه مندان میتوانند گزارش جلسه فوق را از فایلهای ضبط شده زیر شنوا باشند.

خانم مهناز احمدی : گزارش و تحلیل موارد نقض حقوق بشر ایران در ماه گذشته

خانم معصومه توكلى : تشریح ماده 18 اعلاميه جهانی حقوق بشر

اقای احسان حياک : روز جهانى كودك و وضعيت كودک و كودكى در ايران

اقای سعيد حسينى : دلنوشته زن تيره روز

اقای احمد هاشمى نژاد : وضعيت آزادى بيان و انديشه در ايران


لیلا بیات ، پناهجوی ایرانی به نروژ بازگشت





سازمان حقوق بشر ایران، ۲۱ مهر ماه ۱۳۹۶: لیلا بیات، پناهجوی ایرانی که پس از بازگردانده شدن به ایران حکم شلاق بر رویش اجرا شده بود به نروژ بازگشت.
بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، صبح روز جاری، جمعه ۲۱ مهر ماه، لیلا بیات به کشور نروژ بازگشت. این پناهجوی ایرانی سال ۱۳۸۶ به دلیل شرب خمر به همراه سه تن از دوستانش بازداشت و به ۸۰ ضربه شلاق محکوم شده بود. وی که در نهایت برای اجتناب از اجرا شدن حکم به کشور نروژ پناهنده شده بود، ۲۱ اسفند ۱۳۹۵ به دستور مقامات اداره مهاجرت نروژ که محکومیت وی به شلاق را باور نکرده بودند، از پسر ۱۳ ساله خود جدا شده و به ایران بازگردانده می‌شود.
پس از بازگشت اجباری به ایران، بعد از ظهر سه‌شنبه ۲۸ شهریور ماه سال جاری حکم ۸۰ ضربه شلاق "لیلا بیات" در شعبه ۳ اجرای احکام دادسرای ارشاد به اجرا درآمد و خبر آن از سوی سازمان حقوق بشر ایران منتشر شد و چند روز پس از آن، سفارت نروژ در تهران با وی ملاقات داشت.
وکیل لیلا بیات در خصوص نحوه بازگردانده شدن موکلش به کشور نروژ توضیحی نداد ولی این احتمال وجود دارد که مقامات نروژ به اشتباه خود پی برده و موجبات بازگشت وی را فراهم کرده باشند.
محمود امیری مقدم سخنگوی سازمان حقوق بشر ایران ضمن ابراز خرسندی از بازگردانده شدن لیلا بیات به نروژ گفت: "ما خوشحالیم که دولت نروژ به اشتباه خود پی برده و لیلا بیات اکنون در نروژ در کنار پسر ۱۳ ساله‌اش است ولی سئوال ما این است که آیا تحمل ۸۰ ضربه شلاق برای پی بردن به صحت پرونده وی ضروری بود؟ دولت نروژ باید برای جلوگیری از اشتباهات آینده، در پروسه رسیدگی به پرونده لیلا و دیگر پناهجویان بازنگری جدی به عمل آورد."

۱۳۹۶ مهر ۲۹, شنبه

بررسی وضعيت قربانيان خشونت در ایران


شهرزاد همتی
درست در همان روزهایی که مردم برای به دار مجازات آویختن قاتل آتنا اصلانی، دخترک معصوم پارس‌آبادی، در کنار خیابان نشسته بودند و دوربین‌به‌دست این لحظات را ثبت می‌کردند، خانواده ستایش قریشی که درست ١٨ ماه قبل بلایی مشابه را تجربه کرده بودند، در تصمیم خود برای اعدام امیرحسین، قاتل دخترشان که هنوز ١٨ ساله نشده بود، مصمم‌تر می‌شدند. آنها هم مثل خانواده آتنا، دنبال اشد مجازات بودند، دنبال چیزی برای التیام...  اما همه مردم از امیرحسین بیزار بودند. شاید اگر شرایطش فراهم می‌شد خانه او را هم مثل خانه قاتل آتنا خراب می‌کردند، بی‌خبر از پدر و مادر درهم‌شکسته و طردشده امیرحسین که پنج کوچه پایین‌تر در محله شلوغ خیرآباد ورامین در خانه‌شان منتظر بودند تا آنها را برای آخرین ملاقات حضوری با تنها پسرشان بخواهند. در روزهایی که حکم قاتل آتنا اجرا شد، احتمالا آنها هم خودشان را برای چنین روزی آماده می‌کردند، در تمام روزهایی که مرد تنها و غمگین از کمرکش کوچه باریک محله‌شان می‌گذشت و کسی سلامش را علیک نمی‌داد، هنوز تصویر امیرحسین بالای تلویزیون‌شان جا خوش کرده بود. تلاش‌های فعالان مدنی برای به‌تعویق‌انداختن حکم اعدام امیرحسین فعلا جواب داده است. این تلاش‌ها نه برای پایمال‌کردن خون ستایش کوچک، بلکه برای آرام‌کردن دردی است که هیچ‌وقت التیام پیدا نمی‌کند، این گزارش داستان تلاش‌های یک گروه برای صلح است.
دوشنبه، ٣ روز مانده به واقعه
قرار است امیرحسین را پنجشنبه اعدام کنند، از دوشنبه همه در تب‌وتاب‌اند. بخشی از آنها همان گروهی هستند که مراسمی را همان روزهای کشته‌شدن ستایش نزدیکی سفارت افغانستان برگزار کردند و برایش شمع روشن کردند. یکی از آنها می‌گوید: «آن‌روزها همه مسخره‌مان می‌کردند که افغانستانی‌ها اینجا این‌ رفتارها را می‌کنند و شما برای کسی شمع روشن نمی‌کنید. فردا هم که حکم اعدام آمد می‌روید دنبال رضایت، می‌گفتند کارهایمان متناقض است، اما هیچ‌کدامشان به این فکر نکردند ما در کنار خانواده ستایش ایستادیم و برای این دختر معصوم شمع روشن کردیم تا فردا روی صحبت‌کردن با مادر داغدارش را برای اینکه از خون امیرحسین بگذرد، داشته باشیم».قرار با دکتر نور، سفیر افغانستان در ایران را فعالان مدنی هماهنگ کرده‌اند. در دفتر اصلی سفارت در شهرک غرب تهران با او گفت‌وگو می‌کنیم. آرام و منطقی به صحبت‌ها گوش می‌دهد. زنان و مردان به ردیف در اتاقش نشسته‌اند و از دغدغه‌هایشان می‌گویند. از اینکه امیرحسین با وجود تمام گره‌های روانی‌اش هنوز کودک است، از اینکه خانواده ستایش را فراموش نکرده‌اند، از اینکه این بخشش می‌تواند اثر مهمی در روابط دو کشور داشته باشد... نور به حرف‌ها گوش می‌دهد، صورتش را بالا می‌گيرد و شمرده از دغدغه‌های خودش و یک ملت می‌گوید که دخترشان مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل رسیده: «خوشبختانه ما سپاسگزاریم که در این مورد که کشور برادر چه در سطح دولتی، چه در سطح مردمی و چه در سطح فعالان حقوق‌بشری، پیش‌قدم بودند. حتی مقامات رسمی نیز به دلجویی برآمدند. حتی از طرف دادستان مربوطه و برخی مقامات رسمی و فرهنگی اجتماعی بانفوذ، از جمله سیدحسن خمینی، ما مورد دلجویی قرار گرفتیم. ما سپاسگزار هستیم که جلوی هرگونه ذهنیت‌سازی گرفته شد. درعین‌حال این سروصدای رسانه‌ای پیامدهای منفی هم داشت. باز هم در افغانستان منتظر هستند که چه کاری بکنند، این خانواده مظلوم که این‌همه مصیبت دیده است، زیر فشار هم‌وطنان خود نیز قرار گرفته‌اند، نزدیکان آنها که در افغانستان هستند مصر به اعدام هستند. از طرفی وقوع یک حادثه مشابه در پارس‌آباد ایران و اجرای حکم اعدام مزید بر علت است و مردم افغانستان منتظر هستند ببینند حکم چگونه اجرا می‌شود و حتی عدم اجرای آن در داخل ایران نیز واکنش منفی خواهد داشت. اما در مجموع ما هم هم‌عقیده هستیم که اعدام راه‌حل نیست، هرچند گاه کارساز است، اما در مجموع در ایران کسانی که در ترانزیت مواد مخدر هستند، اعدام می‌شوند اما این اعدام هیچ تأثیری در کاهش روند خریدوفروش مواد مخدر ندارد و غالبا کسانی در پنجه قانون می‌افتند که ابزاری کوچک در مجموعه‌ای مافیایی هستند. گاهی ممکن است تأثیرات زندان بیشتر باشد اما در هر صورت باید این نکته را در نظر گرفت که آن‌ خانواده نیز تحت فشار است، چند ساعت پیش با آنها تماس گرفتیم و این مسئله را طرح کردیم و دیدیم آنها آمادگی ندارند. شاید اگر مسئله تجاوز رسانه‌ای نمی‌شد، غرور افغانستان تا این حد جریحه‌دار نمی‌شد». او در پایان می‌گوید: «در هر صورت من ترجیح می‌دهم خانواده داغ‌دیده ستایش خودشان تصمیم بگیرند، این حق آنهاست و ما از آنها دفاع می‌کنیم».
سه‌شنبه، ٢ روز مانده به واقعه
خیرآباد شبیه یک محله است، یک محله که تا چشم کار می‌کند روبه‌رویش زمین‌های خاکی بی‌منظره است. احتمالا امیرحسین در همین زمین‌خاکی‌ها می‌دویده و بازی می‌کرده، از جلوی اولین خواروبارفروشی که می‌گذریم همه می‌گویند شاید ستایش آخرین بستنی زندگی‌اش را از همین مغازه خریده بود... بچه‌های اینجا خیابانشان بی‌منظره است، تا چشم کار می‌کند آدم است و بیابان. محلی‌ها بیشتر افغانستانی‌ هستند. زن‌ها با چادرهای خاکی در صف نانوایی ایستاده‌اند، بچه‌ها توی خاک بازی می‌کنند، بزرگ می‌شوند و تمام می‌شوند. خاک فصل مشترک همه آنهاست، این غبار انگار توی جانشان می‌نشیند، می‌ماند و با آنها عجین می‌شود.بعد از آن اتفاق، آنها بودند که تصمیم گرفتند خانه‌شان را عوض کنند. صفیه، مادر ستایش، رنگ‌پریده و لاغر است. توی اتاق نزدیک حیاط نشسته و زانوهایش را بغل کرده است. مدام می‌گوید: «آمدید؟ ‌خوش آمدید... بعد از ١٨ ماه خوش آمدید... تمام این ١٨ ماه که من از درد می‌پیچیدم و یاد جنازه و تن تکه‌تکه بچه‌ام بودم، کجا بودید؟ خوش آمدید؛ اما از من نخواهید که ببخشم. ١٨ ماه است ستایش در خانه را نمی‌زند... ١٨ ماه است خانه‌خرابیم... تا امروز کجا بودید؟».
توی خانه هیچ عکسی از ستایش نیست؛ عکس‌ها را جمع کرده‌اند تا کمتر دلشان بسوزد. پدر نیست، پیش خودمان می‌گوییم شاید نخواسته اینجا توی رودربایستی بخشش قرار بگیرد. پدر ستایش مقنی بوده؛ همه روزهایی که تا انتهای زمین را می‌کنده تا به آب برسد، هیچ‌وقت فکرش را نمی‌کرد همسایه دیوار به دیوارشان قاتل ستایش بشود. امروز اما دیگر بی‌کار است. دیسک کمر و افسردگی، توان از چاه پایین‌رفتن را از او گرفته. رفتن ستایش خانه‌نشینش می‌کند. قربانی بعدی، برادر بزرگ‌تر است که بعد از مرگ ستایش ناچار درس را رها می‌کند و می‌شود مرد خانه و نان‌آور... بعد نوبت خواهر بزرگ‌تر می‌شود که به‌خاطر بالارفتن قند مادر، خانه‌دار می‌شود. فقط دختر کوچک‌تر خانواده به مدرسه می‌رود که انگار او هم دلش نمی‌خواهد که برود. خشونت به همین سادگی، یک خانواده ساده و معمولی را زمین‌گیر می‌کند. به‌ همین ‌راحتی این خانواده قربانی خشونت می‌شوند؛ از صفیه که داغ ستایش هنوز برایش تازه است تا پسر چهار‌ساله خانه که قرص اعصاب مصرف می‌کند. صفیه می‌گوید: «هی سرش را می‌کوبد به دیوار...». آنها غمگین هستند... صفیه می‌گوید: «افغانستانی‌ها به ما گفتند اگر ببخشیم ما را می‌کشند. ما تفاضل دیه نداشتیم که بدهیم. گفتند چون ستایش دختر بوده، باید صد ‌میلیون بدهیم تا اعدامش کنند، ما هم که نداشتیم، سپردیم به خدا... الان هم ما پول نداده‌ایم که اعدام کنند، چون تجاوز کرده، دولت می‌خواهد اعدامش کند؛ اما من نمی‌گویم که صبر کنند، مگر برای قاتل آتنا صبر کردند؟ من جنازه بچه‌ام را ندیدم، چیزی برای دیدن نمانده بود... و دوباره تکرار می‌کند: تمام این ١٨ ماه کجا بودید؟». تمام این چند ماه گذشته، صفیه و خانواده‌اش خدمات ارائه‌شده به خانواده آتنا را دنبال کرده‌اند و با خودشان فکر می‌کنند به‌خاطر افغانستانی‌بودنشان بود که کسی به فکرش نرسید برایشان مشاور بفرستد، برایشان کار پیدا کند و خانه‌شان را عوض کند. این داغ بر پیشانی‌شان است؛ چون افغانستانی بودند از اعدام باید تشکر کنند. چیزی بیشتر از این نصیبشان نمی‌شود... .
خانه امیرحسین
پدرش بازنشسته صنایع دفاع است؛ متولد سال ١٣٤٥... شقیقه‌هایش سفید است... . مادر دولادولا راه می‌رود... . خانه‌شان آماده عزاست؛ مبل‌ها را کنار هم چیده‌اند... پسر دو روز دیگر اعدام می‌شود. دختر بزرگ‌تر، مادر و مادرشوهر در آشپزخانه نشسته‌اند. وسایل بنایی هنوز دست‌نخورده است؛ پدر بعد از بازنشستگی، بعد از گرفتن پاداش بازنشستگی و به خانه بخت فرستادن سه دختر، تصمیم گرفت دستی به سر و روی طبقه بالا بکشد تا شش، هفت سال بعد که امیرحسین داماد شد، خانه تمیز باشد. دیوارهای طبقه بالا، همان قربانگاه ستایش، صورتی است. ساختمان نیمه‌کاره است، از پله‌ها که بالا می‌رویم پایمان به استانبولی و کیسه سیمان گیر می‌کند... همه‌چیز نیمه‌کاره می‌ماند، خانه‌ای که قرار بود خانه بخت امیرحسین باشد، حالا شده قربانگاه. در تمام این مدت، خانواده امیرحسین درِ خانه ستایش را نزده‌اند و آنها دلگیرند. پدر امیرحسین می‌کوبد بر فرق سرش و اشکش سرازیر می‌شود: «به خدا روم نشد... می‌گفتم ببخش؟ مگه می‌تونستم تو روشون نگاه کنم؟ به خدا نمی‌شد... من همه‌جا گفتم هرچی حقشه به سرش بیارید... اما پسرمه... بچه‌ست.. هنوز بچه‌ست...». مادر مستأصل است، آرام و بی‌قرار توأمان؛ امروز امیرحسین را دیده. می‌پرسیم ملاقات حضوری بود یا کابینی؟ می‌گوید: «کابینی بود، شلاقش رو زده بودند، رفتیم ببینیمش، چشماش قرار نداشت... کاش بذارن دردش آروم بشه بعد بکشنش...». عکس امیرحسین بالای تلویزیون است؛ از همان عکس‌های زیارتی که احتمالا سه، چهار سال قبل در مشهد گرفته‌اند. امیرحسین غرق در نور، در صحن ایستاده و به آینده روشنی فکر می‌کند. در میان حرف‌هایش به تشنج‌های امیرحسین اشاره می‌کند؛ او در کودکی تشنج می‌کرده؛ اما در تمام این سال‌ها، هیچ‌وقت هیچ کاری نکرده که آنها به او شک کنند.
امیرحسین و اختلال سلوک
مجتبی فرح‌بخش، وکیل امیرحسین، در گفت‌وگو با «شرق»، با ارائه توضیحاتی درباره این پرونده و تلاش‌ها برای عقب‌انداختن اجرای حکم و صحبت با خانواده ستایش قریشی، گفت: «ما همه تلاشمان را برای دلجویی از خانواده داغدار ستایش به کار خواهیم بست». از فرح‌بخش درباره احتمال بیماری روانی امیرحسین سؤال می‌کنیم و او می‌گوید: «ما در علم حقوق دو نوع بیماری روانی داریم؛ یک اختلال روانی که در عرف به‌عنوان جنون از آن یاد می‌شود و بیماری‌های سایکولوژیکی که ساختار روانی یک فرد را به هم می‌ریزد و در حقوق عامل رافع مسئولیت کیفری است».منتها یک‌سری اختلالات خفیف روانی وجود دارد، مثل همین اختلالی که کارشناس کانون اصلاح و تربیت برای امیرحسین تشخیص داده که اختلال سلوک نام دارد. اختلال سلوک تقریبا کودکان زیر سن بلوغ را در بر می‌گیرد و اگر این بیماری در طول زمان درمان نشود، اختلال شخصیت ضداجتماعی پیدا می‌کنند. سابقه امیرحسین و روان‌شناس کانون شهادت می‌دهد که مشکوک به بیماری اختلال سلوک است، نشانه‌های اختلال سلوک‌ نداشتن حس همدلی با دیگران است. یعنی وقتی یک انسان معمولی از زجرکشیدن یک فرد ناراحت می‌شود، کسی که اختلال سلوک دارد، این اتفاق دگرگونش نمی‌کند. از حرکات و سکنات امیرحسین، این بی‌ثباتی شخصیتی برداشت می‌شود. همان‌طور هم که مستحضر هستید، این فرد دومرتبه در زندان اقدام به خودزنی کرد و مدتی را هم در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد. الان هم حدود ١٧ عدد قرص می‌خورد». فرحبخش در پاسخ به این سؤال که آیا امیرحسین پشیمان است می‌گوید: «امیرحسین هنوز بچه است، حرف‌های عجیب‌وغریب زیاد می‌زند. الان که به رجایی‌شهر منتقل شده، هیجان‌زده است، فکر می‌کند مرد شده، با هیجان به من زنگ می‌زند و می‌گوید آقای فرحبخش من را به رجایی‌شهر بردند. اما گاهی هم زنگ می‌زند و می‌گوید ستایش را پشت سرش دیده؛ این توهمات را هنوز هم دارد. محیطی که امیرحسین در آن رشد کرده مشکلات فراوانی داشته؛ شما نمی‌دانید در این اتفاق مست‌بودن امیرحسین چقدر مؤثر بوده است. البته خبر احتمال تعویق حکم اعدام به من هم رسیده و امیدواریم چنین اتفاقی بیفتد و اگر فردا حکم اعدام انجام نشود، اقداماتی را در دستور کار داریم که بتوانیم از خانواده ستایش رضایت بگیریم که انجام قصاص منتفی شود و درعین‌حال، برای حکم اعدام هم تصمیماتی داریم که اگر ممکن باشد، از روش‌های قانونی درباره آن اقداماتی را انجام بدهیم».
ما را اعدام کردند نه اسماعیل را... 
وقتی خشونتی در این سطح اتفاق می‌افتد، توانایی تقسیم‌بندی افراد را از دست می‌دهیم... این اتفاق در جریان ماجرای حمله به خانه اسماعیل، قاتل آتنا دختر پارس‌آبادی هم افتاد. کریم جعفرزاده برادر اسماعیل است، آرام حرف می‌زند و هنوز غمگین است... مدام می‌گوید: خانم همه یادشون رفته؛ الان می‌ترسم باز حرف بزنیم و یادشون بندازید و دوباره ولمون نکنند... بعد انگار توی رودربایستی می‌گوید: «اسماعیل سه تا بچه داشت. یک دختر ١٣ساله، یک پسر ١٨ساله و یک پسر ٩ساله... شهرشان را عوض کردم که کسی آنها را نشناسد. اما بچه‌ها دیگر نمی‌خواهند مدرسه بروند... با وجود اینکه یک ماه از بازگشایی مدرسه‌ها گذشته، تازه ثبت‌نامشان کردیم، آنها هم یک روز می‌روند و یک روز نمی‌روند، پسر بزرگش هم که کلا درس را ر‌ها کرد... . می‌دانید شرایط در جامعه به سمتی پیش رفت که همه ما را با یک چوب زدند. گفته بودند اسماعیل در حسابش ٨٠٠‌ میلیون پول دارد اما کاش می‌آمدند و می‌دیدند که در حسابش حتی ٨٠‌ هزار تومان هم نبود...». از او درباره شرایط روحی خانواده می‌پرسم... دوباره حرفش را عوض می‌کند و می‌گوید: «من کارمندم، حالا حقوقم را با هم تقسیم می‌کنیم...». بعد از کمی سکوت ادامه می‌دهد: «مادر من سید است، خاله‌ها و پدربزرگم هم حافظ قرآن هستند، خاله‌هایم استاد قرآن بودند و هستند... ما در چینن خانواده‌ای رشد کردیم...». از او سؤال می‌کنیم که شب اعدام چه کردند: «می‌گوید فامیل را جمع کردیم و تا بعد از اعدام در شهری دیگر قرآن خواندیم تا روحش آرام شود. برایش مراسم نگرفتیم که کسی ناراحت نشود... اما یک روز قبل از اعدام آمبولانس گرفتم که جنازه را جای دیگری ببریم و خاک کنیم...». او در پاسخ به این سؤال که آیا خانواده اعدام را دیده‌اند یا نه می‌گوید: «ما تلاش کردیم که نبینند اما بالاخره دیدند. می‌دانید خانواده ما مقید هستند... وقتی برای تسلیت آمدند کسی خانه ما غذا نمی‌خورد؛ چون می‌گفتند مال بچه یتیم را نمی‌خوریم، من قسم دادم که پول خودم بوده تا حاضر می‌شدند یک لیوان آب بخورند... این بچه‌ها در سنی که روحشان در حال شکل‌گیری است، این همه متلک را بر نمی‌تابند... می‌دانید مادرم، این زن سید را خیلی اذیت کردند... می‌گفت حالا که اعدامش می‌کنند، کاش در ملأ عام نبود تا آبروی ما نرود؛ اسماعیل را اعدام نکردند ما را اعدام کردند...».
این تمام ماجرا نیست
حالا اعدام عقب افتاده، دادگستری استان تهران به این نتیجه رسید که این اقدام به بعد از ماه‌ صفر موکول شود. حالا خانواده امیرحسین وقت دارند که عذرخواهی کنند و آنهایی که ستایش و خانواده‌اش را فراموش کرده بودند، فرصت دلجویی دارند اما حق و حقوق متهم را نیز نباید فراموش کرد. عبدالصمد خرمشاهی، وکیل دادگستری در گفت‌وگو با «شرق» دراین‌باره می‌گوید: در سال‌های اخیر شاهد بوده‌ایم برخی پرونده‌‌ها از روال عادی خارج می‌شوند. این خارج‌شدن به چند دلیل اتفاق می‌افتد: یکی اینکه در رسانه‌ها بازتاب فراوانی دارند، از طرف دیگر افکار عمومی و خشم جامعه علیه متهم شکل می‌گیرد. این درحالی است که ما دنبال مجازات‌نکردن متهم نیستیم اما می‌گوییم از افراط و تفریط جلوگیری کنید. او افزود: «از زمانی که قاتل مرحوم روح‌الله داداشی دستگیر شد و بدون ایجاد روند تشریفات دادرسی سریع محاکمه و قصاص شد، این نوع رسیدگی تسری پیدا کرد. از طرفی ترازوی عدالت نباید به طرف هیچ‌کدام از طرفین دعوا سنگینی کند. ماجرا این است که از همان شروع ماجرا اسم قاتل روی فرد می‌گذاریم که هنوز متهم است. ما در پرونده‌های اخیر افکار عمومی را تهییج کردیم و خشمی بزرگ را نسبت به متهم ایجاد کردیم. در پرونده ستایش نفرتي از امیرحسین ایجاد شد که کسی با خودش نگفت این هم کودک است و قربانی اجتماع، درست است که در قوانین ما کودک ١٥ ساله دارای مسئولیت است، اما ماده ٩١ قانون مجازات اسلامی صریحا می‌گوید: در جرائم موجب حد یا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از ١٨ سال، ماهیت جرم انجام‌شده و یا حرمت آن را درک نکنند و یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازات‌های پیش‌بینی‌شده در این فصل محکوم می‌شوند.  این وکیل دادگستری در ادامه افزود: «در مورد امیرحسین هرجایی که مسئولان قضائی صحبت کردند، صحبت‌ها علیه امیرحسین بود. کاش کمی به مواد قانونی دقت کنیم. ماده ٤ قانون آیین دادرسی کیفری بر اصل برائت متهم تأکید می‌کند؛ مجموعه مطالبی که در قانون آیین دادرسی کیفری می‌بایستی برای همه متهمان اجرا شود. این در حالی است که در پرونده ستایش این اتفاق نمی‌افتد. در این پرونده‌ها می‌بینیم که افکار عمومی علیه متهم تهییج شد که همه گفتند با چه چهره خلافکار حرفه‌ای‌اي طرف هستیم. این در حالی است که امیرحسین مطابق قوانین بین‌المللی هنوز کودک محسوب می‌شود. با تحریک احساسات جمعی بود که اشد مجازات برای این فرد در نظر گرفته شد و حالا هم دوستان به دنبال گرفتن رضایت هستند. سؤال اینجاست که چرا باید روند به شکلی تعریف شود که شما برای یک بچه اشد مجازات را بگیرید؟» می‌گویند امیرحسین بعد از صفر اعدام می‌شود، اما جدا از همه این مسائل باید فکری به حال دل‌های شکسته کرد. بعد از آن‌همه خشونت و اعدام در ملأ عام در پارس‌آباد، آیا روان‌کاوی را به شهر برای سنجش وضعیت روحی مردم فرستادیم؟ آیا فکری به حال فرزندان طردشده اسماعیل کردیم؟ آیا به دنبال دلجویی از خانواده ستایش که ميهمان هستند کردیم؟ ‌اصلا می‌دانید حال پدر امیرحسین چطور است؟ حاضرید با او هم‌کلام شوید یا فقط به اعدام در ملأعام امیرحسین فکر می‌کنیم؟ به این فهرست قاتل و خانواده پارسا، قاتل و خانواده بنیتا، قاتل و خانواده اهورا و همه آدم‌هایی را که در چرخه خشونت گرفتار می‌شوند اضافه کنید. 

زنان عرب ، از زنده به گوری تا وزارت

#حقوق_زنان

زمانی که اعراب دختران خود را زنده به گور میکردند،زنان ایرانی پادشاه میشدند؛اما امروز زنان ایرانی نصف مرد محسوب میشوند!


نصر: همه‌ساله ایرانی‌های زیادی می‌روند امارات برای تفریح و حتی گاه به‌طور خاص، برای نشستن پای کنسرت‌های خوانندگان ممنوع‌الورود لس‌آنجلسی.

 درست است : که زنان ایرانی هیچ نماینده‌ای در هیچ‌کدام از وزارت‌خانه‌های کشورشان ندارند، درعوض، به کشور امارات متحده عربی، اگر بروند یک خانم ایرانی‌الاصل بلوچ را رویت خواهند کرد؛ درحالی‌که لبخند به لب دارد، بر مسند وزارت علوم در این کشور توریستی حاشیه خلیج فارس نشسته و شاید این ساره خانمِ امیری هم از آن سوی آب‌های نیلگون برای تمامی دختران بلوچی دست تکان دهد که تمامی آرزویشان داشتن یک مدرسه است تا نخواهند بعد از پایان دوره ابتدایی در خانه مرزی خود بنشینند.


در ایران هم قرار بود دولت دوزادهم سه زن را به‌عنوان وزیر برگزیند؛ قراری نانوشته که جنبشی را در میان فعالان حقوق زنان به‌پا کرد؛ گفتند به مرگ بگیریم تا به تب راضی شوند و حداقل به یکی‌اش رضایت بدهند؛ طوفان شب پیش از موعدی که قرار بود تعیین تکلیفی اساسی صورت بگیرد را یادمان هست و همه آن توئیت‌ها با هشتگ‌های مولاوردی، وزیر زن، آموزش و پرورش؛ بعد هم که آقای رئیس‌جمهور آمد و گفت شرمنده، انگار آب سردی ریخته شد بر تمامی پیکره زنانه‌ای که پیش از آن، با رنگ‌های بنفش، پای وعده‌ها، داد زده بودند، آن‌قدر که صدایشان گرفته شود.

پس طبیعی است که اگر به امارات بروید، «حسادت زنانه»‌تان گُل کند اما ساره تنها نیست و اصلا کار از حسادت می‌گذرد و به نوعی یاس و ناامیدی می‌کشد، زمانی‌که تصویر هشت زن دیگر در کنار او با لبخندهای پهن و دندان‌های سفید در یک کادر واحد به شما افاده می‌دهند.

بله از ایرانی‌ها (تقریبا همه اقوامشان) اگر بپرسید، طوماری کهن از تاریخی زنانه همراه قهرمانی‌های بزرگ و متمدانانه خود را برایتان شرح خواهند داد؛ زنان عربستانی تا به حال به محدودیت‌هایی عجیب خو کرده بودند اما حالا که آزاد شده‌اند انگارنه‌انگار و طوری در یک کادر جاگرفته که انگار سالیان سال است دارند وزیر و وکیل می‌شوند؛ و خانم‌ها و حتی آقایان ایرانی کمی خود را جمع‌وجور می‌کنند و همه حرف‌هایشان را در مورد قضیه عقب‌ماندگی و زنده‌به‌گوری و این‌حرف‌ها، قورت می‌دهند. آقای محمد بن راشد آل مکتوم، نخست‌وزیر امارات هم کاری به این حرف‌ها و گذشته‌ها ندارد و در حکمی این ۹ زن را به‌عنوان وزیران کابینه جدید خود منصوب می کند.

بله؛ چشم اماراتی‌ها هم انگار به عربستان افتاده؛ معلوم نیست برای این است که از زیر فشارهای حقوق بشری، خود را برهانند که یک‌باره دست به تغییراتی در حوزه زنان زده‌اند یا هرچیز دیگر اما دست به دست هم داده‌اند تا با یک هم‌دستی پرسر و صدا، زنان را توی بوق و کرنا و رقص عربی‌شان کنند. این‌طور که پیش می‌رود باید منتظر قطر و کویت و بقیه کشورهای این‌طوری باشیم شاید هم با این تکانه‌ها کمی از تاریخ کهن و جمعیت بالا و زنانگی‌های قدیمی خودمان دور بشویم و به زمان حال بیاندیشیم.

بعد از همان جلسه‌ای که رئیس‌جمهور گفت شرمنده است، تنها گزینه مذکور وزارت در ایران، در حالی چادر خود را موقع پایین‌آمدن از پله‌ها جمع می‌کرد، که از یک معاونت زنانه به یک معاونت محیط زیستانه جابه‌جا شد.
آساره کیانی

۱۳۹۶ مهر ۲۸, جمعه

تداوم بی‌خبری از وضعیت نوکیش مسیحی “محمدعلی ترابی” در دزفول



خبرگزاری هرانا – در حالی نزدیک به دو هفته از بازداشت این نوکیش مسیحی می گذرد که ماموران امنیتی پیشتر به وی گفته بودند که پس از پنج روز آزاد خواهد شد .اما تاکنون اطلاع دقیقی از وضعیت و محل نگهداری وی در دسترس نیست. همچنین خانواده ترابی علیرغم تلاشها و بنا به دلایل امنیتی نتوانستند در شهر زادگاهش وکیلی برایش پیدا کنند.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از محبت نیوز، با گذشت نزدیک به دو هفته از بازداشت «محمدعلی ترابی» از نوکیشان مسیحی شهر دزفول، خانواده و بستگان او هنوز از محل بازداشت وی و اتهاماتش بی‎خبرند و پیگیری‌های آنها از مراجع قضایی بی‎نتیجه مانده است.
محمدعلی ترابی نوکیش مسیحی ۳۹ ساله ظهر سه‏ شنبه ۱۸ مهر ماه ۱۳۹۶ در محل کارش در منطقه «قلعه سید» دزفول توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به محل نامعلومی منتقل شد که پیش‏‌بینی می‎شود اداره اطلاعات شهر اهواز باشد.
گرچه محل دقیق این مرکز مشخص نیست، اما گفته می‎شود، پادگانی دور افتاده حوالی منطقه‎ی «چهار شیر» اهواز در جاده‌‏ی منتهی به فرودگاه باشد. این مرکز متعلق به اطلاعات سپاه است و گفته می‏شود که چندین سلول انفرادی دارد و بازداشت ‏شدگان پیش از این به این محل منتقل می‌شدند.
منابع آگاه گزارش دادند که چند روز پیش به ترابی گفته‎اند که بعد از پنج روز آزاد می‌شود، اما با پایان یافتن این مدت به دستور بازجو بازداشت وی بدون هیچ دلیلی تمدید شده است.
در حال حاضر نزدیک به دو هفته از بازداشت او گذشته و تنها یک بار اجازه تماس با خانواده خود را پیدا کرده است.
خانواده آقای ترابی در دزفول نتوانستند برای او وکیل پیدا کنند و هیچ شخصی وکالت او را قبول نکرده، بنابراین مجبور شدند به اهواز بروند و از آنجا برای گرفتن وکیل اقدام کنند!
خانواده این نوکیش مسیحی روز پنجشنبه برگه وکالت را به ستاد خبری اطلاعات اهواز برده‌اند، ولی به آنها گفته شده که روز شنبه مراجعه کنند.
منابع نزدیک به خانواده ترابی می‌گویند وی به اتهام تبلیغ و ترویج مسیحیت بازداشت شده است.
حکومت مذهبی جمهوری اسلامی حضور فارسی زبانان در “کلیساهای رسمی” را از سال ۲۰۱۲ ممنوع اعلام کرد. از این‌ رو نوکیشان مسیحی مجبور به تجمع در گروه‌های غیر رسمی مانند “کلیسای خانگی” می باشند.
از دیدگاه حکومت و مقامات امنیتی این تجمع‌ها غیرقانونی محسوب می‌شوند و غالبا مورد هجوم نیروهای امنیتی قرار می‌گیرند. مسئولان و اعضای کلیساهای خانگی عمدتا پس از بازداشت با اتهاماتی چون “اقدام علیه امنیت ملی از طریق راه‌اندازی کلیساهای خانگی و تبلیغ و ترویج مسیحیت” مواجه می‌شوند.

بازداشت ٢۵ شهروند بهایی توسط وزارت اطلاعات و سپاه





خبرگزاری هرانا – در هفته های اخیر همزمان با فرا رسیدن مناسبت دویستمین سالروز تولد بهاءالله، شارع امر بهائی، دست کم ۲۵ شهروند بهایی در شهرهای مختلف کشور توسط نیروهای وابسته به وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه بازداشت شده اند.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ایران وایر با انتشار گزارشی خبر از بازداشت ۲۵ شهروند بهایی در روزهای اخیر همزمان با مناسبت دویستمین سالروز تولد بهاءالله شارع امر بهائی خبر داده است.
به گفته این رسانه، کامبیز مرادی‌پور و سینو رسولی که اکنون در بازداشت سپاه هستند، بهایی هستند. کامبیز مغازه‌ای عینک‌فروشی دارد و سینو، خیاط است. فران مرادی‌پور، یکی از اقوام این زوج که در تورنتو زندگی می‌کند، در گفتگویی از نگرانی‌های خود گفت. او گفت هنوز دلیل رسمی دستگیری اعلام نشده اما می‌داند آقای مرادی‌پور و همسرش فعالیت‌های اجتماعی داشته‌اند.
بهایی‌ها دیانتی صلح‌آمیز و خشونت‌پرهیز دارند و طبق فرامین آن ملزم به اطاعت از قوانین تمام کشورها و عدم پیوستن به احزاب سیاسی هستند. اما در ایران با اتهاماتی چون «محاربه» و «اجتماع و تبانی علیه امنیت کشور»‌ دستگیر می‌شوند. به آن‌ها گاه اتهام جاسوسی برای اسرائیل را هم می‌زنند. تنها استدلال برای این مورد آخر قرار داشتن نهادهای اداری دیانت بهایی در خاک کشور اسرائیل است، اما ریشه این نهادها به قرن نوزدهم برمی‌گردد و زمانی که کشور اسرائیل اصلا وجود نداشت. در آن هنگام بود که بهاالله، بنیانگذار این دیانت، پس از سال‌ها تبعید به عکا فرستاده شد و در نهایت همان‌جا جان سپرد. عکا امروز در شمال اسرائیل است اما در آن هنگام بخشی از «ولایت بیروتِ» امپراتوری عثمانی بود.
فران گفت: «به خانه‌شان یورش بردند و آن‌ها را بردند و فرزند خردسال‌شان  را بر جای گذاشتند. این پسر هشت ساله الان پیش خواهر بزرگ‌تر و سایر اقوام است.»
در همان صبح روز سه‌شنبه هفت بهایی دیگر هم در کرمانشاه دستگیر شدند: پیام قیامی، فروزان امینی، عزت شهید، امرالله اسلامی، امیر کدیور، سپیده احراری و نعمت‌الله شادابی.
منابعی دیگر می‌گویند نیروهای وزارت اطلاعات در روزهای گذشته بیش از پانزده بهایی دیگر در شهرهایی مثل تهران، اصفهان و مشهد را نیز دستگیر کرده‌اند.
براساس این گزارش، در تهران، صهبا فرنوش، نگار باقری، نوا منجزب، یاور حقیقت، نوید اقدسی و هلیا مشتاق بازداشت شده اند. در اصفهان، کیوان نیک‌آیین، پروین نیک‌آیین، یگانه آگاهی، متین جنمیان و ارشا روحانی و در مشهد، ساناز اشراقی، نیکا پاکزدان، فرزانه دانشگری و نغمه ذبیحیان بازداشت شده اند.
همچنین به گزارش وب سایت هرانا، یک شهروند بهایی به نام نازیلا خانی پور (هروی) هم چند روز پیش در رشت دستگیر شد و در مکانی نامعلوم به سر می‌برد.
این دستگیری‌ها در حالی از راه می‌رسد که بهایی‌ها در سراسر جهان آماده جشن گرفتن دویستمین سالگرد تولد بنیانگذار دیانت خود، بهاالله، می‌شوند. او در سال ۱۸۱۷ در تهران به دنیا آمد. این رویداد بر طبق تقویم بهایی‌ها در چند روز آینده در سراسر دنیا جشن گرفته می‌شود.
فران که خودش هم بهایی است می‌گوید دیانتش «عشق، وحدت و صبر» آموزش می‌دهد اما می‌گوید این بی‌عدالتی‌ها باعث خشم بسیارش شده.  او که مقیم تورنتوست، می گوید کشورهای دیگر «اگر می‌خواهند پایان اتهامات بی‌اساس علیه بهایی‌ها را ببیند» باید «پیغامی خیلی روشن» به تهران بفرستند و بگویند که «دنیا شما را نظاره می‌کند.»

حکم اعدام امیرحسین پورجعفر به تعویق افتاد


سازمان حقوق بشر ایران، ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۶: دادستان عمومی و انقلاب شهرستان ورامین خبر از به تعویق افتادن حکم اعدام "امیرحسین پورجعفر" کودک-مجرم زندانی داد.


بنا به گزارش مهر، غلامحسین اسماعیلی رئیس کل دادگستری استان تهران اعلام کرد که حکم قصاص امیرحسین پورجعفر قاتل ستایش قریشی کودک هفت ساله افغانستانی روز پنجشنبه اجرا نمی‌شود و این حکم فعلاً به تعویق افتاده است.
عسگر قاسمی آقباش وکیل مدافع خانواده ستایش قریشی با تأیید این خبر به ایسنا گفته است: «از طریق کانون اصلاح و تربیت مطلع شدیم، حکم اعدام “امیرحسین” که قرار بود پنج‌شنبه -۲۷ مهر – اجراء شود، به تعویق افتاده است. این موضوع را به خانواده ستایش اطلاع داده‌ام. تاریخ بعدی اجرای حکم هنوز مشخص نیست.»
به گزارش خبرآنلاین مجتبی فرح بخش وکیل امیرحسین نیز روز گذشته اظهار امیدواری کرده بود که اجرای حکم اعدام به تعویق بیافتند و افزوده بود: «در صورتی که فردا حکم اعدام انجام نشود، اقداماتی را در دستور کار داریم که بتوانیم از خانواده ستایش رضایت بگیریم که انجام قصاص منتفی شود و در عین حال، برای حکم اعدام هم تصمیماتی داریم که اگر ممکن باشد،‌ از روش‌های قانونی درباره آن اقداماتی را انجام بدهیم.»
وی افزوده است: «ما شرایط روحی سخت خانواده ستایش را درک می‌کنیم اما امیرحسین هم نوجوانی بوده که در سن زیر ۱۸ سال مرتکب این قتل شده و خوب است شرایط او هم در نظر گرفته شود.»
طی روزهای گذشته سازمان حقوق بشر ایران از مقامات ایران خواسته بود، بدون درنگ اعدام این زندانی و تمام کسانی که در کودکی مرتکب جرم شده‌اند را متوقف کنند. اعدام "امیرحسین پورجعفر" بدون شک نقض کنوانسیون حقوق کودک است که ایران نیز آن را امضا کرده و باید به آن پایبند باشد.

۱۳۹۶ مهر ۲۷, پنجشنبه

🇮🇷اشک و لبخندهای فرزندان ایران؛ گلریز و سپنتا!



     


    « زن ایرانی می تواند بهترین ریاضی دان دنیا شود، استاندار شود، در گوگل پُست بگیرد، حتی به فضا برود، به شرطی که از ایران برود»! از دیروز که این کامنت را در یکی از شبکه های مجازی خوانده ام لبم را می گزم. شُکر و شکایتی توامان و واکنشی نسبت به راهیابی «گلریز قهرمان» دختر جوان ایرانی به پارلمان نیوزیلند.

    رامبد جوان در خندوانه از رسول صدرعاملی کارگردان خوشفکر پرسید نظرش نسبت به آینده و تغییرات چطور است؟ پاسخ داد: «من کلا به شکل مبتذلی امیدوارم 

    من زن نیستم و هرچه ادعا کنم که می فهمم و درک می کنم هرگز دشواری های زن بودن در جامعه را با سلول هایم احساس نمی کنم، برای همین من هم به نحو «مبتذلی» به آینده امیدوارم. آنقدر امیدوار که هرگز دوست ندارم واژه ای در نکوهش کشورم به کار ببرم و موفقیت های دیگر کشورها را چماق وار فرود بیاورم. اما این کامنت وقتی کنار اتفاقی که برای «سپنتا نیکنام» افتاد، قرار گرفت آزارم داد. قلقلکم داد. تلخ. مثل اینکه کسی با خنجر کف پایتان را قلقلک بدهد! قلقلک دردناک.

    دو روز پیش بسیاری از خبرگزاری های ایران با افتخار نوشتند که «گلریز قهرمان» دختر حقوقدان و ایرانی الاصل و فارغ التحصیل آکسفود توانست به عنوان نخستین مهاجر به پارلمان نیوزیلند راه پیدا کند. بسیاری از ما که حتی از وجود چنین دختری روی کره زمین خبردار نبودیم خوشحال شدیم. انگار ما هم در موفقیت او شریک بودیم. آدم ها هرگز نمی توانند شناسنامه شان را انکار کنند. هر کس، هر کجای دنیا برود، نمی تواند همه ریشه هایش را از زمین وطن در بیاورد و بریزد توی چمدان و با خودش ببرد. برای ما «گلریز» دختر ایران است حتی اگر پرچم نیوزیلند را تکان بدهد. به نامش نگاه کنید. ایرانی تر از این؟

    در این سو اما خبر می رسد که «سپنتا نیکنام» جوان زرتشی که از سوی مردم یزد به عنوان یکی از اعضای شورای شهر «انتخاب» شده بود از سوی دیوان عدالت اداری با استناد به نظر شورای نگهبان مبنی بر عدم عضویت اقلیت مذهبی در شوراها، به مرخصی اجباری فرستاده شد. گفتند که «موقت» است اما موقت و دائم اش مگر فرقی می کند؟

    کاری به مسائل حقوقی اش ندارم و بیشتر به اثر آن بر افکار عمومی نگاه می کنم. به بازخوردهای منفی و تند و تلخی که در شبکه های اجتماعی می بینم. اینکه «سپنتا نیکنام» ایرانی است. به نام و نشان و آئین اش نگاه کنید. از همه ما ایرانی تر است. ریشه اش در این خاک، در این سرزمین عمیق تر است. چطور می توانیم به این سادگی او را از حقی چنین آشکار محروم کنیم؟ حتی به اسم قانون!

    مردم یزد او را برگزیده اند. حتماً در او توان و هوشمندی و تعهد و تخصصی دیده اند. این «انتصاب» نیست، «انتخاب» مردم است. آن هم در شهری که دارالعباده لقب گرفته است. یعنی مردمی که سخت دین دار هستند و پایبند به آئین مسلمانی، تشخیص داده اند بخشی از مدیریت شهر را در اختیار یک جوان زرتشتی قرار دهند. لغو عضویت او در واقع «نه» گفتن به مردم دیار قنات و قنوت و قناعت است که به آرامش و صبوری و مدارا شهره اند.

    چطور می توانیم از موفقیت انوشه انصاری، مریم میرزاخانی، گلریز قهرمان، فیروز نادری و ... در خارج از کشور احساس شادمانی کنیم اما جوانان «ایرانی» را از حق تلاش برای سرزمین مادری محروم کنیم؟ بخشی از موفقیت جوانان ایرانی در آن سوی دنیا مرهون هوش و توانمندی فردی شان است اما بخش بزرگی از آن در نتیجه مدارا و پذیرش و زیرکی سیاستمداران کشور میزبان است. آنها که به جای نگاه کردن به رنگ پوست و شناسنامه و دین و آیین افراد، از هوش و تخصص شان برای بهبود زندگی شهروندان بهره می گیرند و کشور امن تر و آبادتری می سازند.

    آیا همین رفتارها باعث نمی شود که جوانی دست به قلم ببرد و نومیدانه بنویسد: « زن ایرانی می تواند بهترین ریاضی دان دنیا شود، استاندار شود، در گوگل پست بگیرد، حتی به فضا برود، به شرطی که از ایران برود»!

    اینطور اعتماد اجتماعی ایجاد می کنیم؟ اینطور جوانان را به ماندن در سرزمین مادری امیدوار می کنند؟ اینطور ایران را برای همه ایرانیان می دانیم؟ یا فقط فصل انتخابات یا راهپیمایی ها از آنها انتظار داریم «ایرانی» باشند و بعد از گذر از پل، دست به تفکیک می زنیم و ... 

    🇮🇷 این سرزمین پیش از ما و پس از ما به ایرانیان و ایران زادگان تعلق دارد. به آنها که ریشه در این خاک دارند. چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم. چه بپسندیم و چه نپسندیم. دیگرانی که « آمدند و کندند و سوختند و کُشتند و بردند و رفتند» گَرد سُم خرانشان فرو  نشست و در دل تاریخ دفن شدند اما ایران ماند و ایرانی. با مردم این سرزمین مهربان تر باشیم./عصرایران

       احسان محمدی

۱۳۹۶ مهر ۲۶, چهارشنبه

مسیحی خوب ، مسیحی بد " افزایش فشار بر جامعه مسیحیان ایران " زندان و تفت...

عفو بین‌الملل خواستار توقف حکم اعدام امیرحسین پورجعفر شد




۲۲/مهر/۱۳۹۶
فردا ۲۷ مهرماه یک کودک و یک انسان اعدام میشود 
اعدام راه حل نیست
اعدام یعنی وحشیگری
#نه_به_اعدام
#No2ChildExecutions


عفو بین‌الملل، روز جمعه با انتشار بیانیه‌ای خواستار توقف حکم اعدام امیرحسین پورجعفر متهم به تجاوز و قتل ستایش قریشی شد.
در بیانیه عفو بین‌الملل آمده که امیرحسین پورجعفر قرار است ۲۷ مهرماه اعدام شود در حالی که او در زمان ارتکاب قتل ۱۷ ساله بوده است.
قتل ستایش قریشی کودک هفت ساله افغان که فروردین ماه ۹۵ در ورامین رخ داد، واکنش‌هایی گسترده به دنبال داشت.
عفو بین‌الملل جرم متهم به قتل را «وحشتناک» دانسته اما همزمان تاکید کرده است که اعدام مجرمان نوجوان نقض قوانین بین‌المللی است.
زید رعدالحسین، کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل نیز حدود یک ماه پیش در گزارش خود به شورای حقوق بشر اعلام کرد که ایران از معدود کشورهایی است که به اعدام کسانی که زیر سن قانونی مرتکب جرم شده‌اند، ادامه می‌دهد.

۱۳۹۶ مهر ۲۵, سه‌شنبه

تظاهرات كفن پوشان پديده در برابر قوه قضائيه با شعار: "اسلامو پله كردين،...

طنز سیاسی " نه من سیاسی نیستم ، آقا!! "

حکم ۱۰۰ سال زندان برای قاچاق ۸۰۰ دختر


۲۵/مهرماه /۱۳۹۶
خبرگزاری هرانا – شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب اسلامی تهران، متهمان یک باند بزرگ قاچاق دختران که متهم به قاچاق بیش از ۸۰۰ دختر بودند را مجموعاً به تحمل ۱۰۰ سال حبس محکوم کرد.
به گزارش هرانا به نقل از تسنیم، عوامل یک باند بزرگ قاچاق دختران که اقدام به قاچاق بیش از ۸۰۰ دختر کرده بود، چندی پیش با اقدام نیروهای اطلاعاتی و امنیتی، دستگیر و برای متهمان آن، در دادسرای جرایم رایانه‌ای پرونده قضایی تشکیل شد.
عوامل باند با استفاده از بستر فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، اقدام به شناسایی دختران و اغفال آنها می‌کردند که نهایتاً پس از تکمیل تحقیقات، برای ۱۰ نفر از متهمان کیفرخواست صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی ارسال شد.
در کیفرخواست صادره از سوی دادسرا، مشارکت در راه‌اندازی خانه فساد، قاچاق انسان و قوّادی برای متهمان این پرونده نظر گرفته شده بود.
نهایتاً قاضی صلواتی پس از برگزاری جلسات محاکمه، هر کدام از متهمان این پرونده را به تحمل ۱۰ سال حبس محکوم کرد و پرونده با اعتراض متهمان به حکم صادره، به شعبه ۳۶ دادگاه تجدیدنظر استان تهران ارسال شد.
جلسه دادگاه تجدیدنظر هم چند روز پیش برگزار شد اما هنوز حکم قطعی و نهایی درباره متهمان این پرونده صادر نشده است.
سرشبکه این باند بزرگ قاچاق دختران متواری است و برای وی پرونده جداگانه‌ای تشکیل شده است.
مطابق گزارش پلیس امنیت ملی فرماندهی تهران بزرگ و هم‌چنین تحقیقات گزارش شده مرکز امور زنان و کمیته سازمان دفاع از قربانیان خشونت در سال ۱۳۸۲، قاچاق زنان و دختران استانهای مرزی به کشورهای حاشیه خلیج فارس، پاکستان، افغانستان و حتی به کشورهای اروپایی گسترش یافته است. قاچاقچیان قربانیان خود را از کشورهای بنگلادش، افغانستان و پاکستان به ایران منتقل و بعداً آنها را به اروپا می‌فرستند. در سال ۱۳۸۲ تعداد باندهای قاچاق که در استان آذربایجان غربی کشف و خنثی شدند به ۲۰۰ مورد رسید. اخبار نشان می‌دهد ایران یک معبر و مبدأ ترانزیت قاچاق انسان است ولی مسؤلین دولت ایران بدلایل سیاسی و امنیتی از ارائه آمار دقیق خودداری می‌کنند.
دراین مورد علی صادقی رئیس پلیس مهاجرت و گذرنامه نیروی انتظامی دولت ایران در دیماه ۱۳۹۲ اعتراف و تأیید کرد که دختران ایرانی به کشورهای عربی حاشیه جنوبی خلیج فارس قاچاق می‌شوند. همزمان اسماعیل احمدی مقدم فرمانده نیروی انتظامی کل کشور گفت: مقصد اصلی قاچاق انسان از ایران، کشورهای اروپایی، استرالیا و کانادا می‌باشد. از طرف دیگر هرساله در ایران وضعیت کودکان‌کار بدتر و سن فحشا پائین‌تر می‌آید.

زنان بی‌شناسنامه!


تهران- ایرنا- روزنامه آفتاب یزد در گفت وگو با فاطمه دانشور رییس کمیته اجتماعی شورای شهر تهران، نوشت: یکی از پاهایش را در آورده و پاشنه پر از ترک و سیاهش را روی نیمکت گذاشته است. آرنجش را روی زانوی گذاشته و با کف دست سرش را گرفته است. دستش لاغر و استخوانی است و پوستش چروک خورده و لا به لای چروک‌ها سیاه شده است.


در ادامه این گزارش می خوانیم: نمی‌دانم چند وقت است حمام نکرده، بوی بدی می‌دهد. پیر نیست. نهایتا 45-50 ساله است، با این وجود
فک پایینش تو رفته و صورتش جمع شده است. وقتی حرف می‌زند چند دندان کوتاه و زرد نمایان می‌شود. کلمه‌ها از بین همین چند دندان باقی‌مانده بیرون می‌آید. چشمان خمار و درشتش را به دستم می‌دوزد و گاهی می‌نویسم. می‌خندد و می‌گوید: «مدتی بود که دوست داشتم نویسنده بشوم. بعدش گفتم دوست دارم معلم بشوم. رفتم دکتر گفتم باید دکتر بشوم اما بعد شدم آرایشگر. آنجا هم دوام نیاوردم. یعنی اصلا آرایشگر نشدم، وردست آرایشگر بودم و بیشتر زمین را جارو می‌کردم.»

انگار در این دنیا نیست. به قول خودش سرخوش سرخوش است. شالی که روی سرش انداخته را جلو می‌کشد و گاه و بی‌گاه گوشه آن را می‌جود و می‌گوید: «استعداد هیچ چیزی را نداشتم.»

می‌پرسم: «چرا؟» می‌گوید: «مادرم این را می‌گفت. راست می‌گفت. همیشه می‌گفت تو هیچی نمی‌شوی. آخرش کلفتی چیزی می‌شوی.»

می‌گویم: «چرا ترک نمی‌کنی؟» جواب می‌دهد: «فکر کن ترک کردم، بعدش چه کار کنم؟ الان می‌گویم معتادم و خیلی کارها را می‌کنم اما اگه ترک کنم چی بگم؟»

می‌پرسم: «مثلا چه کار می‌کنی؟» می‌گوید: «مثلا اگر پول کم بیاورم هر کاری می‌کنم. اما بیشتر آشغال جمع می‌کنم که پول موادم را در بیاورم. این مغازه‌ها را می‌بینی؟ می‌روم و از آنها خوراکی کش می‌روم و می‌خورم. آدم‌های عادی هم این کارها را می‌کنند؟» سرش را زیربغلش می‌گیرد و بو می‌کشد و می‌گوید: «زن‌های دیگر هم اینطوری بو می‌دهند؟» دست‌هایش را جلو می‌آورد و می‌گوید: «اینقدر سیاه و کثیف هستند؟ دو کلام سواد درست و حسابی هم ندارم که بگویم می‌روم سرکار.»

می‌گویم: «خانه‌ات کجاست؟» نگاهی از سر خشم به من می‌کند و گوشه‌ای از پارک را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «همینجا. همین گوشه می‌خوابم. اگر پلیس یا کسی گیر بدهد هم می‌روم دو سه تا کوچه بالاتر یک تورفتگی دارد، آنجا می‌خوابم. چه فرقی می‌کند کجا بخوابم؟»

می‌پرسم: «واقعا فرقی نمی‌کند؟ نمی‌ترسی حشره‌ای، جانوری، چیزی به تنت بنشیند؟» جواب می‌دهد: «نه. فرقی نمی‌کند چون عادت کردم. اوایل می‌ترسیدم اما حالا نه.» می‌گویم: «چرا نمی‌روی خانه خودتان؟ خانه مادرت؟» می‌گوید: «اوایل که مواد می‌زدم اینقدر آبروریزی کردم که دیگر نمی‌خواهند ریختم را ببینند چه برسد بگذارند آنجا زندگی کنم.» می‌گویم: «خب ترک کن و برو خانه.» جواب می‌دهد: «دیگر کسی من را نمی‌خواهد. نمی‌دانم مادرم زنده هست یا نه. چه فایده؟ الان با چه رویی بروم خانه؟ اصلا چی بگویم؟ بگویم ترک کردم؟ حتما آنها هم می‌گویند بفرمایید بالای اتاق بنشینید پرنسس. با این بی‌آبرویی و انگشت‌نما شدن توی محل و ارتباطی که برای پول مواد داشتم دیگر من را قبول نمی‌کنند. حتی اگر خودم را بکشم هم نمی‌گذارند از دم در خانه‌مان رد بشوم.»

می‌گویم: «اگر کاری باشد می‌روی سرکار و ترک کنی؟» می‌پرسد: «برای من بی‌هنر، کاری سراغ داری که بتوانم با آن یک خانه آبرومند و دوتا تکه خرت و پرت بگیرم و زندگی کنم؟» می‌گویم: «اگر پیدا کردم می‌روی سرکار؟» می‌گوید: «می‌روم. اما اول باید بروم شناسنامه‌ام را آزاد کنم.» می‌پرسم: «شناسنامه کجاست؟» جواب می‌دهد: «گرو گذاشتم و 80هزار تومان گرفتم. خیلی خمار بودم. نمی‌توانستم تحمل کنم. حالا مردی که شناسنامه‌ام را به او فروختم می‌گوید پولم را با سودش بیاور شناسنامه‌ات را ببر.»

می‌پرسم: «سودش چقدر است؟» می‌گوید: «100هزار تومان.»
می‌گویم: «می‌دانی با شناسنامه‌ات چه کار می‌کند؟» می‌پرسد: «وقتی خودم نیستم چه کاری می‌تواند بکند؟ اصلا به من چه، برایم مهم نیست.»

آرام می‌پرسم: «چطور برای 80هزار تومان هویت و نامت را فروختی؟» عصبانی می‌شود. پایش را می‌چرخاند و پشتش را به سمتم می‌کند و می‌گوید: «حال ندارم حرف بزنم. داری اعصابم را بهم می‌ریزی. بلندشو برو.» دیگر حاضر به حرف زدن نمی‌شود و می‌گوید: «تو باعث می‌شوی به بدبختی‌هایم فکر کنم. بعدازظهر سرگرم آشغال جمع کردنم. نمی‌خواهم به چیزی فکر کنم همین که نمی‌دانم تا ظهر چه کار کنم و ناهار چی بخورم برایم کافی است. دیگر لام تا کام حرف نمی‌زنم. بلندشو برو.»

پایش را در کفش مندرس و پاره‌اش می‌کند و می‌‌رود آن‌طرف پارک کنار وسایلش می‌نشیند.

**محروم از خدمات اجتماعی
از پایین میدان محمدیه یا همان اعدام سابق راه می‌افتم و با گذر از یک کوچه به خیابان خیام جنوبی می‌رسم. در این فکرم که دیگر چه دلایلی است که می‌تواند هویت یک زن را از او بگیرد؟ زنان بی‌شناسنامه با چه آسیبی دست به گریبانند که حاضر شدند از هویت خود بگذرند؟

فاطمه دانشور، رئیس کمیته اجتماعی شورای چهارم شهر تهران در پاسخ به این سوال به آفتاب یزد می‌گوید: «بی‌شناسنامه‌ بودن در بین زنان در چند سطح است. مادرانی را داریم که خودشان وقتی متولد شدند هویت سجلی برایشان ثبت و از اول برایشان شناسنامه صادر نشده است. به دلیل نداشتن شناسنامه‌ هم این زنان از خدمات اجتماعی بسیاری محرومند. این زنان بزرگ شدند و به سن باروری رسیده‌اند و در حال حاضر ما با فرزندانشان مواجه هستیم که آنها هم شناسنامه و هویت ندارند. این زنان در مسیر زندگی با هیچ کدام از نهادهای حمایت‌گر (NGO‌ها و...) برخورد نکرده‌اند.»

**ازدواج‌هایی که ثبت نشده
مدیرعامل موسسه خیریه مهرآفرین با اشاره به این که من متعجبم که چرا این نسل را ندیدیم؟ می‌افزاید: «چرا این زنان مورد غفلت قرار گرفتند؟ دوران کودکی را با همین شرایط گذرانده‌اند و حالا که 16 ساله و مادر شده است. یعنی دولت‌های ما در دوران مختلف (اصلاح‌طلب و اصولگرا) به این موضوعات توجه نکرده‌اند و این علامتی برای غفلت‌زدگی است. پرونده‌های این زنان زیاد است.»

وی در پاسخ به این که ازدواج این زنان چگونه ثبت شده؟ تاکید می‌کند: «عمده‌ترین افراد بی‌شناسنامه حاصل ازدواج‌های ثبت‌نشده‌اند و تولد‌های خارج از نکاح. در واقع این افراد ازدواج‌های ثبت سجلی ندارند و در بین این افراد زندگی‌های گروهی خیلی متداول است. این زنان به نوعی زندگی‌ بی‌خانمانی را تجربه می‌کنند که الزاما به معنای در خیابان خوابیدن نیست. بنابراین ما نمی‌توانیم بگوییم فقط کسانی که در خیابان می‌خوابند بی‌خانمانند.»

فاطمه دانشور با بیان این که هرندی پر است از خانه‌هایی که زندگی‌های گروهی در آن جریان دارد، می‌گوید: «در این زندگی‌های گروهی که نمی‌توان رابطه زنان و مردان را تشخیص داد، زاد و ولد اتفاق می‌افتد و این همان چیزی است که من به آنها ازدواج‌های ثبت‌نشده می‌گویم. نتیجه این ازدواج‌ها بچه‌هایی هستند که در همان محل بزرگ می‌شوند و بزهکاران آینده را تشکیل می‌دهند. بچه‌هایی که از 3-4سالگی خرده‌فروشان موادمخدر هستند تا بزرگ شوند هم این مسیر را طی می‌کنند.»

**زندگی‌های گروهی و بی‌هویت
رئیس کمیته اجتماعی شورای فعلی شهر تهران با اشاره به این که زنان و بچه‌های بی‌شناسنامه دیده‌ نشده‌اند، می‌افزاید: «این نوع از دختر و پسرها را در این سکونت‌های غیررسمی هرندی و اطراف آن، حاشیه‌های شهر، بافت‌های فرسوده و... می‌توان پیدا کرد. این زنان و کودکان نتیجه مهاجرت هستند. سوابق آنها را که نگاه کنید، متوجه می‌شوید که از یک جایی به این محله‌ها مهاجرت کردند و علل مهاجرت آنها بررسی نشده است. بخش مهم این افراد غربتی‌های اطراف یکی از شهرهای شمالی کشور هستند که هر از چندگاهی برای تکدی‌گری به تهران می‌آیند و باز برمی‌گردند. این افراد زندگی‌های گروهی اینچنینی دارند.»

مدیرعامل موسسه خیریه مهرآفرین با بیان این که وقتی به هرندی می‌رفتم، می‌دیدم در یک پلاک 10خانوار زندگی می‌کردند، تاکید می‌کند: «وقتی به زنان و کودکان این خانواده‌ها می‌گویی اسناد سجلی ازدواج یا شناسنامه خود را بیاور، ندارند. این افراد به همین شکل بزرگ می‌شوند.»

فاطمه دانشور می‌گوید: «در هر صورت این گونه زندگی‌های گروهی و بی‌هویت نگران‌کننده است. من به صورت پایلوت آماری را درآوردم. البته بگویم که چون شهرداری به صورت جدی به این موضوع ورود نکرد من از طریق NGO خودم این آمار را درآوردم. حدود نزدیک به 500خانواده را پایلوت قرار دادیم و شناسایی کردیم. حدود نیمی از 500خانواده‌ای که میانگین دارای 4 بچه‌ بودند، شناسنامه نداشتند. این عدد بسیار بزرگ است و من خیلی نگران این بچه‌ها بودم که گاها مادرانشان هم شناسنامه نداشتند.»

وی با اشاره به این که به دنبال گرفتن شناسنامه برای بچه‌های زنان بی‌شناسنامه هستیم، می‌افزاید: «تلاش کردیم که حداقل بچه‌های این زنان شناسنامه داشته باشند. دو سال است که از طریق مهرآفرین تلاش کردیم. ما از هر جایی که فکرش را بکنید پیگیری کردیم تا بتوانیم برایشان شناسنامه بگیریم اما نشد. دلیل عمده آن هم پیدا کردن نسب بچه‌ها بود. به خاطر نبودن سند ازدواج نتوانستیم برایشان شناسنامه بگیریم.»

**تقلایی که به نتیجه نرسید
این فعال حوزه زنان و کودکان با بیان این که گاهی پدر این بچه‌ها نبود، ادامه می‌دهد: «مادری بود که 7-8 بچه داشت و همه این بچه‌ها متعلق به یک پدر نبودند و هیچ کدام از پدرها هم نبودند و مادر مانده بود که داشت این بچه‌ها را بزرگ می‌کرد.»

به گفته فاطمه دانشور؛ «زندگی این زنان نشان می‌دهد که ما به یک نهاد مداخله‌گر نیاز داریم که به کلونی‌های این افراد ورود پیدا کند. نهادهای حمایتی فعال، منتظر هستند که این افراد به آنها مراجعه کنند در صورتی که این زنان به جایی مراجعه نمی‌کنند. باید مددکاری کنشگران اجتماعی به کلونی این زنان و کودکان ورود پیدا کنند و بخواهند که شکل زندگی آنها را تغییر دهند. زندگی اینها به همین شکل است؛ زادو ولدهای به این شکل و کسب معاش از طریق خرده فروشی موادمخدر است. عمده و شرافتمندانه‌ترین شغلی که من در این زنان دیدم دستفروشی است. به همین دلیل است که من با برخورد قهری که با دستفروشی می‌شود، مخالفت می‌کنم زیرا شناخت کاملی از زندگی این زنان و کودکان دارم و می‌گویم که اگر دستفروشی نکند چه کار کند؟ هر جا که بخواهند کار کنند شناسنامه و سطح تحصیلاتشان را از آنها می‌پرسند.»

**جای خالی حق هویت در منشور حقوق شهروندی
وی با بیان این که من تقلای زیادی کردم که برای این بچه‌ها از طریق شورای عالی اجتماعی کشور دنبال کنم، می‌افزاید: «خیلی از بچه‌ها در یک استان مرزی و در حاشیه شهرها شناسنامه ندارند. ولی متاسفانه نتوانستم متقاعدشان بکنم و ارتباط موثری با این موضوع برقرار نکردند. من گزارش دادم و منتظر شدم که باز دعوت شوم که گزارش تفصیلی‌تر بدهم که این اتفاق نیفتاد و این موضوع همچنان مانده است. سند منشور حقوق شهروندی را هم نگاه کردم و به آن نقد داشتم هم به این دلیل بود که گفتم چرا در این منشور شهروندی به حق هویت تاکید نشده است. این بزرگترین حق یک انسان است که حق هویت سجلی داشته باشد و از خدمات اجتماعی و درمانی استفاده کند. امیدوارم مجلس به این تاکید کند.»

رئیس کمیته اجتماعی شورای چهارم شهر تهران با اشاره به یارانه‌ها، تاکید کرد: «این افراد یارانه هم دریافت نمی‌کنند و ما در بحث یارانه‌ها این قشر را نمی‌بینیم. خیلی از خانواده‌ها، خانواده‌های زندانیان هستند. یعنی مرد به دلیل حمل موادمخدر زندانی می‌شد و همسرش می‌ماند با بچه‌ها و به خاطر این که از عهده معاش برنمی‌آمدند مادر و بچه‌ها دچار زندگی کارتن‌خوابی می‌شدند. در زندگی کارتن‌خوابی اسناد سجلی‌شان از بین می‌رفت. مثلا اجاره می‌دادند، گم می‌شد و... به هر شکل ملحق می‌شدند به افراد بدون شناسنامه. بالای 90درصد این افراد دچار اعتیاد می‌شوند و به زندگی کارتن‌خوابی خو می‌گیرند. یعنی وقتی در مراکز ترک اعتیاد بهاران آنها را ترک می‌دادند، آنها نمی‌ماندند و مراکز خالی می‌شد. این زنان به زندگی کارتن‌خوابی برمی‌گشتند و آن را دوست داشتند. این نشان می‌دهد که باید در حوزه پیشگیری فعالیت بیشتری داشته باشیم و به افرادی که به زندگی کارتن‌خوابی خو گرفته‌اند خدمات کاهش آسیب بدهیم.»

فاطمه دانشور می‌گوید: «ما برای افرادی که سجل‌شان را گم کردند دوباره شناسنامه گرفتیم ولی دست خودمان نگه می‌داریم چون می‌دانیم آن را گم می‌کنند. مثلا ثبت‌نام بچه‌ها را انجام می‌دهیم و دوباره شناسنامه را نگه می‌داریم.»