‏نمایش پست‌ها با برچسب حقوق بشر ، کودک. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حقوق بشر ، کودک. نمایش همه پست‌ها

اجبار به ازدواج؛ یک دختر ۱۲ ساله در هرسین خودکشی کرد


خبرگزاری هرانا – یک دختر ۱۲ ساله در هرسین که از طرف خانواده تحت فشار برای ازدواج اجباری قرار داشت، با حلق‌آویز کردن خود به زندگی‌اش پایان داد.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، یک دختر نوجوان در هرسین دست به خودکشی زد.

هویت وی، فاطیما سلیمانی، ۱۲ ساله، فرزند بهمن و اهل هرسین، توسط هرانا احراز شده است.

بر اساس اطلاعات دریافتی هرانا، این نوجوان برای ازدواج اجباری با یکی از بستگانش از سوی پدرش تحت فشار قرار داشت. او بارها مورد

اطلاعیه شماره ۱۰۹۰ نمایندگی هامبورگ در خصوص بی تفاوتی مسئولان نسبت به حقوق کودکان ایران



درودزن و شین آبادى دوباره …


 ایران از لحاظ منابع طبیعی و غیر طبیعی و ثروت جز ۱۰ کشور برتر دنیاست، اما وضعیت مدارس و کیفیت ساختمان مدارس جزء بدترین کشورهاست. دولتمردان جمهوری اسلامی ایران در کمتر از ۴۵ روز میتوانند ۴۵ مدرسه را در لبنان بازسازی کنند، اما براى امن کردن مدارس ایران از بخاریهاى غیراستاندارد  ۹۰ سال زمان نیاز دارد. و باز هم بی تفاوتی مسئولان  نسبت به حقوق کودکان  ایران
                            آتش دوباره به جان مدارس ایران

گزارش نقض حقوق کودک و نوجوان در مهر ماه ۱۳۹۷

گزارش نقض حقوق کودک و نوجوان در مهر ماه ۹۷
تنظیم گزارش : فرهاد نصیری
خشونت علیه کودکان : ۱۴ مورد
کودک آزاری؛ سوختگی دختر ۷ ساله با آب جوش در گناوه.
به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از برنا، پدر دختر ۷ ساله، زمان درگیری با مادر کودک، ناگهان آب جوش را بر سر و

بعد از صدا و سیما، قوه قضاییه هم مسئولیت پخش مصاحبه با دختران اینستاگرامی را رد کرد

در آخرین واکنش به موج انتقادها از صدا و سیما و نیروی انتظامی به دلیل پخش اعتراف‌های دخترانی که ویدئوی رقص خود را در اینستاگرام منتشر می‌کردند، دستگاه قضایی دستور قاضی برای پخش تلویزیونی را تکذیب کرد....


خبرگزاری ایسنا روز چهارشنبه ۲۰ تیر در خبری به نقل از یک منبع آگاه در قوه قضائیه نوشت که پخش اعترافات دختر اینستاگرامی در تلویزیون ارتباطی با قوه قضائیه نداشته و قاضی و مسئولان قضایی درخواستی برای پخش اعترافات نداشتند.
این در حالیست که روز سه شنبه محمد حسین رنجبران، مدیر روابط عمومی صدا و سیما اعلام کرده بود که فیلم اعترافات این دختران با درخواست مقام قضایی از تلویزیون پخش شده است.
نکته جالب اینکه خبرگزاری صدا و سیما نیز روز چهارشنبه وجود مجوز قاضی برای پخش این اعترافات را رد کرد و به نقل از یک منبع آگاه قضایی نوشت: « اعترافات مائده هژبری که در مستند بی راهه شبکه اول سیما پخش شده با مجوز قاضی نبوده است.»
به نوشته این خبرگزاری، قاضی پرونده از پلیس فتا و معاونت اجتماعی ناجا خواسته بود که پیش از پخش این اعتراف‌ها حتما جزئیات آن به اطلاع قاضی برسد، اما این اعتراف‌ها بدون توجه به نظر قاضی در مجموعه مستند پخش شد.
همزمان، غلامرضا کاتب، یک عضو ناظر مجلس شورای اسلامی در شورای نظارت بر صدا و سیما، اعلام کرد که اقدام صدا و سیما در پخش مستند بیراهه و نمایش اعتراف‌های دختران بازداشت شده، اقدامی غیرقانونی و غیراخلاقی بوده است. به گفته او، شکایت‌های متعددی توسط انجمن حمایت از کودکان و گروه‌های اجتماعی گوناگون از صدا و سیما به شورا رسیده که در جلسه هفته آینده به این شکایات و آثار بسیار منفی پخش این فیلم رسیدگی می‌شود.
به گفته او در نشست شورای نظارت بر صدا و سیما به «قصور نیروی انتظامی» به دلیل در اختیار گذاشتن اعتراف‌های مائده حسینی و «اشتباه پلیس فتا» رسیدگی خواهد شد. البته این نماینده مجلس مشخص نکرد که شورای نظارت بر صدا و سیما چگونه و با چه اختیاراتی قرار است به خطای نیروی انتظامی رسیدگی کند.
پخش اعتراف‌های دخترانی که ویدئوی رقص خود را در اینستاگرام منتشر می‌کردند، از تلویزیون دولتی ایران، در روزهای اخیر انتقاد‌های بسیاری را در داخل و خارج از ایران در پی داشت.
محمد حسین رنجبران، مدیر کل روابط عمومی صدا و سیما، روز سه شنبه ۱۹ تیر اعلام کرد که آن برنامه تولید معاونت اجتماعی نیروی انتظامی بوده است و به گفته مسئولان نیروی انتظامی، مقام قضایی درخواست داشته که این موضوع حتما رسانه‌ای شود.
توضیحات مقام صدا و سیما در حالی است که پیشتر، مارک دوبوویتز، رئیس اجرایی بنیاد دفاع از دموکراسی ها مستقر در شهر واشنگتن، در توئیتی نوشت که صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران پس از پخش به ظاهر اعترافات مائده هژبری که کنشگران می گویند اعترافات اجباری بوده است، باید تحت تحریم های ایالات متحده قرار بگیرد.
واکنش انجمن حمایت از حقوق کودکان
این سخنان مدیر روابط عمومی صدا و سیما در حالیست که انجمن حمایت از حقوق کودکان ایران در بیانیه‌ای با اشاره به پخش سخنان اعترافات‌گونه مائده هژبری، دختر رقصنده ۱۷ ساله، از تلویزیونی حکومتی ایران، آن را «نماد مشخص و بارز خشونت علیه کودکان» دانسته است.
این انجمن در بیانیه ای که روز سه شنبه در خبرگزاری ایسنا منتشر شد آورده است: «ایجاد چنین فضای حقارت‌آمیزی نوعی کودک‌آزاری روانی تلقی شده و به جهت عمومی بودن این جرم مدعی‌العموم می‌تواند راسا وارد ماجرا شده و نسبت به خاطیان طرح دعوا کند.»
این انجمن در پایان بیانیه آورده است که شکایت و اعتراضی را مبتنی بر استنادات قانونی به شورای نظارت بر سازمان صدا و سیما ارائه کرده است.
برنامه «بیراهه» مربوط به پخش اعتراف‌های دخترانی که ویدئوی رقص خود را در اینستاگرام منتشر می‌کردند، پس از تولید توسط نیروی انتظامی، چهارشنبه ۱۳ تیر از تلویزیون ایران پخش شد.
اگر چه بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی و برخی نمایندگان مجلس به اعتراف گیری از این دختران از جمله مائده هژبری ۱۷ ساله انتقاد کردند، بعضی از وکلا و حقوقدانان نیز اصولا پخش چنین مستندی را در حالیکه هنوز وقوع جرم در دادگاه ثابت نشده را زیر سوال بردند.
بسیاری از کاربران شبکه های اجتماعی نیز این انتقاد را مطرح کردند که چرا صدا و سیما به جای این برنامه، مستندی درباره اختلاس گران و مفسدان اقتصادی نمی‌سازد.

اطلاعیه شماره ۱۰۲۲ کمیته دفاع از حقوق کودک و نوجوان در خصوص سیستان و بلوچستان و ازدواج کودکان


چرا ازدواج کودکان؟ راهکار خشکسالی و فقر سیستان و بلوچستان باشد

خشکسالی و فقر در سیستان و بلوچستان کودکان را مجبور به ازدواج  میکند؛ ایا راهکار این پدیده جانفرسا در فروش کودکان است ؟

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از ایلنا،عزیز سارانی نماینده سیستان و بلوچستان در شورای عالی استان‌ها میگوید خشکسالی همه چیز را از ما گرفته است گورستان‌ها و خرابه‌های زابل پر از جوانان معتاد است.

مردم از سوءتغذیه و بیماری‌های تنفسی رنج می‌برند و کودکان از گرسنگی جانی برای درس خواندن ندارند واز آنجا که امکانات کافی وجود ندارد؛ دختران در این منطقه از سن ۱۴ الی ۱۵ سالگی به بعد شوهر داده می‌شوند و در برخی روستاها نیز شاهد ازدواج دختران ۹ ساله هستیم .

ازاین کودکان امنیت و حق زندگی  چرا گرفته میشود ؟ و چه کسانی مسئولند؟

بودجه نهادهای نظامی و انتطامی کشور در سال ۹۷ نسبت به سال ۹۶ رشد بیش از هفت هزار میلیارد تومانی داشته است و بودجه سازمان بسیج درسال ۹۶ (۰۰۰؛۳۰۰؛۴۸۴؛۱۸۰؛۱) این مقدار را نشان داده است ؛ و سوال بر انگیز میشود که حیات سازمان بسیج برای امنیت چه کسانی به کار میرود؟

و امنیت و حق زندگی کودکان در بلوچستان به چه بهایی فروخته میشود؟

منبع این تبعیض از کجا است ؟

بسیج در خیابانها مشغول جمع و جور کردن حجاب دختران است تا امنیت چه کسانی حفظ شود؟ بسیج در خدمت مستضعفین است یا مستکبرین؟

فرید براتی معاون پیشگیری و درمان اعتیاد سازمان بهزیستی ایران از ۱۹ میلیون حاشیه نشین در ایران خبر میدهید (رادیو زمانه ) و در جنوبی ترین منطقه کرمان، شهرستانی به نام “قلعه گنج” وجود دارد که جزو محروم‌ترین مناطق کشورمحسوب میشود که مردمی کشاورز و کپر نشین هستند و خشکسالی و گرما قوت انان است . .


فساد مالی در جمهوری اسلامی ایران سهمی برای کودکان فقیربلوچستان و کپرنشین ها نمیگذارد و داغ این بازار همچنان گرم است که به گزارش خبرگزاری هرانا نماینده ایرانشهر هم از وجود  ۳ هزار روستای فاقد شبکه آبرسانی در ایرانشهر خبر داده بود.

این وضعیت نابسامانی مردمانی که گرفتار خشکسالی و بی آبی و فقر هستند تا به کی ادامه خواهد داشت؟

کارشناسان و محققین راهکارهای درست و منطقی برای رفع خشکسالی و بی آبی کشور را داده و میدهند ولی این مسئله هم از زبان  ایدولوژیک پاسخ میگیرد و تکلیف مردم بیگناه این مناطق چه خواهد شد.!؟

سرنوشت کودکان این مناطق چه میشود ؟

ما فعالین کمیته دفاع از حقوق کودک ونوجوان مصرانه با استناد به ماده ۱۹ از کنوانسیون حقوق کودک که سو استفاده از کودکان را منع میکند و ماده ۲۲ ( حق امنیت اجتماعی ) اعلامیه جهانی حقوق بشر ضمن محکوم نمودن اینگونه اقدامات غیرقانونی، خواهان رسیدگی به شرایط موجود می باشیم و از مسئولین جمهوری اسلامی ایران میخواهیم که برای کودکان محروم در این مناطق راهکار و چاره ای بیندیشد؛ و اعتراض خود را نسبت به تبعیض و بی عدالتی در حق این کودکان به گوش سازمان های حقوق بشری خواهیم رساند.

۱۰۲۲

کانون دفاع از حقوق بشر در ایران

کمیته دفاع از حقوق کودک و نوجوان

گزارش چهار هزار کودک آزاری؛ سلب حضانت از ۷ والدین کودک آزار تهرانی در سال گذشته


معاون امور اجتماعی بهزیستی استان تهران با بیان اینکه “بیش از ۴ هزار تماس در خصوص کودک آزاری با اورژانس اجتماعی تا پایان سال ۹۶ برقرار شده است”، اعلام کرد که از ۷ والدین متخلف به دلیل کودک آزاری سلب حضانت شده است.

به گزارش خبرگزاری هرانا به نقل از باشگاه خبرنگاران، معاون امور اجتماعی بهزیستی استان تهران از سلب حضانت از ۷ والدین متخلف به دلیل کودک آزاری در سال ۹۶ خبر داد.

احمد خاکی معاون امور اجتماعی بهزیستی استان تهران اظهار کرد: “بر اساس آمارها تا پایان آذر ماه سال گذشته ۲۹۰ هزار و ۳۶۶ تماس با اورژانس اجتماعی استان تهران برقرار شده است”.
وی در ادامه بیان کرد: “۳۶ هزار و ۷۸۸ مورد از تماس های فوق با شرح وظایف اورژانس اجتماعی مرتبط بوده است و ۲۵۳ هزار و پانصد و هفتاد و هشت مورد از تماس ها با اورژانس اجتماعی غیر مرتبط بوده است”.

معاون امور اجتماعی بهزیستی استان تهران گفت: “بیشترین علت تماس با اورژانس اجتماعی استان تهران در خصوص افراد نیازمند بوده است و کمترین مورد تماس ها نیز به دلیل معلول آزاری بوده است”.

خاکی در ادامه یادآور شد: “بیش از ۴ هزار تماس در خصوص کودک آزاری با اورژانس اجتماعی تا پایان سال ۹۶ برقرار شده است که در مجموع ۱۴۶ مورد آن به تایید رسیده و صحت داشته است”.
وی تاکید کرد: “خانواده های نابسامان و ضرب و شتم کودکان علت عمده کودک آزاری های تایید شده در استان تهران است که به تایید اورژانس اجتماعی رسیده و موارد کودک آزاری فوق گروه سنی زیر ۱۲ سال را شامل می شود”.

تشکیل یک هزار و شش پرونده در مراکز مداخله در بحران اجتماعی

معاون امور اجتماعی بهزیستی استان تهران اضافه کرد: “یک هزار و شش پرونده تا پایان آذر ماه سال ۹۶ در مراکز مداخله در بحران اجتماعی تشکیل شده است و بالاترین مراجعه به این مراکز به دلیل بی سرپرستی و بدسرپرستی بوده است”.
خاکی گفت: “در پی وقوع کودک آزاری های فوق که صحت گزارش آن ها از طرف اورژانس اجتماعی تایید شده است، تا پایان آذر ماه سال ۹۶ تعداد ۷ مورد سلب حضانت از والدین و سرپرستان متخلف صورت گرفته است و این کودکان به مراکز بهزیستی تحویل داده شده‌اند”.

وی اظهار کرد: “افزایش تعداد واحدهای اورژانس های اجتماعی به تبع، میزان تماس ها با اورژانس اجتماعی را افزایش داده است و همچنین افزایش آگاهی مردم نیز باعث شده است تا این تماس ها بیشتر شود و البته حساسیت مردم نیز در خصوص معضلات اجتماعی و گزارش دهی آن در خصوص کودک آزاری و دیگر موارد افزایش یافته است”.

معاون امور اجتماعی بهزیستی استان تهران گفت: “بیشترین میزان تماس های کودک آزاری با اورژانس اجتماعی استان تهران به دلیل گستردگی در استان تهران بوده است”.

زندگی پررنج دخترکان در یک چال، در زمینی بایر در مرکز شهر زابل



فصل درس و مدرسه امسال برای «یگانه» و «حنانه» با رنج و اندوه همراه بود. پیش‌تر که صحبت از ماه مهر و مدرسه و نشستن روی نیمکت کلاس درس به میان می‌آمد، چهره‌های‌شان می‌شکفت و شوق مهر وجودشان را می‌انباشت؛ اما امسال خبری از این ذوق و شوق نبود.

دست‌های خالی پدر و آوارگی و بی‌خانمانی‌شان و به‌دنبالش نگاه‌های سنگین و کنایه‌های بچه‌های مدرسه، ریشه هر ذوقی را در وجودشان خشکانده بود. بچه‌هایی که شاهد زباله گردی پدر این دو دختر بودند و سرافکندگی ناشی از کلوخ نشینی و چال خوابی شان، باعث شد تا از مدرسه روگردان باشند و هر روز با حسرت مدرسه رفتن بچه‌ها را تماشا کنند.
حالا چند ماهی است که زندگی آنها با چال خوابی همراه شده است، چاله‌ای که چاردیواری خانه‌شان شده و تنها به اندازه نشستن جا دارد؛ این تصویری است که این روزها در تقاطع خیابان کارگر و هامون در شهر زابل به چشم می‌خورد. زمین بایری در حصار تیغه‌های نیم بند آجری حالا مأمن غیر ایمن خانواده‌ای چهار نفره است که با کندن یک چاله به‌عنوان خانه[!] در شرایطی غیرانسانی به اصطلاح زندگی می‌کنند. چاله‌ای که کمتر از یک قبر نیست و تنها می‌توان شب را نشسته در آن به صبح رساند. دو دختر این خانواده امسال از تحصیل محروم مانده‌اند. یگانه با وجود آنکه تا کلاس سوم ابتدایی درس خوانده است اما به ناچار با ترک مدرسه این روزها همسایه خاک و سنگ و آجر شده است.

پدر هر روز در میان زباله‌های شهر با جمع‌آوری ضایعات به‌ دنبال لقمه نانی است. چهره معصوم یگانه و حنانه را می‌توان از پشت صورت آفتاب سوخته آنها بخوبی حس کرد. داشتن سقفی بالای سر تنها آرزویی است که یگانه با بغض آن را بیان می‌کند. می‌گوید، از اینکه شب‌ها مجبوریم در این چاله و میان خاک‌ها بخوابیم غصه می‌خورم. من دیگر ترسی از مرگ و قبر ندارم زیرا در این روزها آن را همراه خواهر کوچکم و پدر و مادرم تجربه می‌کنیم. حرف‌های یگانه بغض را در گلو می‌شکند! و تو را به فکر وامی دارد که زندگی در این چال حق این دو فرشته نیست.



طعم تلخ فقر

۱۰ بهار را پشت سر گذاشته است اما بخوبی معنی فقر را می‌داند. سفره خالی و سرپناهی که هیچ شباهتی به‌خانه ندارد تصویری است که هر روز برای او تکرار می‌شود. ماه مهر امسال برای او معنایی نداشت. باید ترک تحصیل می‌کرد تا پدر بیشتر از این شرمنده نباشد. هنوز هم کیف مدرسه‌اش را هر جا که می‌رود با خودش می‌برد. وقتی می‌خواهد از آرزوهایش برای من بگوید اشاره‌ای به داشتن اسباب‌بازی یا غذا و لباس نمی‌کند و تنها خواسته‌اش سرپناهی است تا بتواند برای یک بار هم که شده پاهایش را براحتی دراز کند.

یگانه با همان زبان کودکانه‌اش از رنجی گفت که چند ماهی است همراه خواهر و پدر و مادرش تحمل می‌کند. ما در روستای ده کوه در اطراف کوه خواجه زندگی می‌کردیم. پدر کارگر میدان تره بار بود و ما هم در یک خانه روستایی مستأجر بودیم. زندگی با سختی می‌گذشت اما به هر حال سپری می‌شد. دختر اول خانواده بودم و بخوبی می‌فهمیدم که پدر با وجود کار زیاد درآمد زیادی ندارد. هفت ساله که شدم برای تحصیل به مدرسه روستایی که با ما فاصله زیادی داشت می‌رفتم، اما شوق و ذوق درس و مدرسه باعث می‌شد تا متوجه دور بودن مسافت نشوم. ما مستأجر بودیم و پدر به سختی کرایه هر ماه را تأمین می‌کرد. پدر تلاش می‌کرد در قطعه زمین کوچکی که خارج از روستا داشت خانه‌ای بسازد تا ما هم طعم شیرین داشتن خانه را بچشیم و برای تأمین هزینه‌های ساخت این خانه مجبور شد ماشین را بفروشد اما کسی که این ماشین را خرید کلاهبرداری کرد و به این ترتیب ما آواره شدیم. صاحبخانه‌ای که ما در آنجا مستأجر بودیم خانه را فروخت و ما باید آنجا را خالی می‌کردیم. پدر بیکار شده بود و از طرف دیگر کسی را هم نداشتیم کمک کند و به ناچار از این خانه بیرون آمدیم.

یگانه در حالی که بغض گلویش را می‌فشرد، ادامه داد: امسال دیگر خانه‌ای نداشتیم و من هم نتوانستم به مدرسه بروم. خیلی برایم سخت بود وقتی می‌دیدم همکلاسی‌ها لبخند به لب به مدرسه می‌روند و من نمی‌توانم به مدرسه بروم. وقتی از آن خانه بیرون آمدیم تا مدتی آواره بودیم، در شهر زابل جایی برای زندگی نداشتیم. پدر این زمین را که اطراف آن با آجر پوشانده شده است پیدا کرد. در بخشی از این زمین که ماسه و خاک ریخته شده است چاله‌ای حفر کرد و با پارچه‌های کهنه روی آن را پوشاند. بیش از ۵۰ روز است که در اینجا زندگی می‌کنیم. فضای این چاله به‌ اندازه‌ای است که تنها می‌توانیم کنار هم بنشینم و تا صبح باید نشسته بخوابیم. پدر در این مدت در میان زباله‌ها ضایعات جمع‌آوری می‌کند و من و خواهرم با سطل به‌ دنبال پیدا کردن آب می‌رویم. چند بار مخفیانه جلوی در مدرسه رفتم و بچه‌ها را در حال بازی در حیاط مدرسه تماشا کردم. چند بار آنها با طعنه به من گفتند که پدرت را در حالی که در میان زباله‌ها دنبال ضایعات بود دیده‌ایم. از شنیدن این حرف‌ها ناراحت می‌شوم. تنها آرزوی من این است که خانه‌ای داشته باشیم و من با خیال آسوده بتوانم یک شب آسوده بخوابم.

حنانه امسال باید در کلاس اول ابتدایی درس می‌خواند. علاقه زیادی به درس دارد و همیشه از من درباره مدرسه سؤال می‌کند ولی او هم مثل من نتوانست امسال به‌ مدرسه برود. هفته‌هاست که حمام نرفتیم و در اینجا خبری از سرویس بهداشتی نیست. دلم برای مادرم می‌سوزد که تنها فکرش این است که چیزی تهیه کند تا تحت عنوان غذا به ما بدهد. ‌ای‌کاش این روزهای تلخ و سیاه ما هم پایانی داشت تا معنی واقعی زندگی را می‌چشیدیم.

شب‌های تاریک

دیدن چهره آفتاب‌سوخته و رنگ‌پریده بچه‌ها برای یک پدر بسیار سخت و دشوار است. می‌گوید در شهر زابل غریب است اما چرا یک ایرانی باید در جمع مردم کشورش غریب باشد. علی معصومی ۳۶ بهار را پشت سر گذاشته است اما چهره‌اش حکایت از سال‌ها درد و رنج دارد. کارگر میدان تره‌بار بود اما دستمزد پایین و بیماری اجازه کار کردن به او نداد.

می‌گوید از اینکه نتوانستم بچه‌هایم را در مدرسه ثبت‌نام کنم شرمنده آنها هستم. سال‌ها در یک خانه روستایی اجاره‌ای زندگی می‌کردیم و ۳۰ هزار تومان کرایه می‌دادیم. همه تلاش من این بود که بتوانم سرپناهی برای خودمان درست کنم اما همه سرمایه‌ام ماشین وانتی بود که با آن کار می‌کردم و مجبور شدم بفروشم. متأسفانه کسی که ماشین را از من خرید کلاهبردار بود و همه پول‌هایم بر باد رفت. خانه‌ای که می‌خواستم بسازم در یک روستا بود و مجبور شدیم آن را نیمه کاره رها کنیم. دیگر جایی برای زندگی نداشتیم و آواره خیابان‌ها شدیم. به خاطر دو دختر خردسالم نمی‌توانستیم شب‌ها در خیابان بخوابیم و به ناچار به اینجا آمدیم. در میان پشته‌ای از خاک این چاله را حفر کردم تا دست‌کم از سرمای استخوان‌سوز نلرزیم و کمی در امان بمانیم. اینجا مثل یک قبر می‌ماند و فشار آن کمتر از فشار قبر نیست. متأسفانه هیچ ارگانی از ما حمایت نمی‌کند و به همسرم می‌گویند یا باید از شوهرت طلاق بگیری و سرپرست خانواده شوی یا شوهرت باید مرده باشد که بتوانیم به شما کمک کنیم. در اینجا خبری از کشاورزی نیست و مردم روستاها به‌ دلیل کم آبی زمین و خانه‌هایشان را می‌فروشند و به شهر می‌روند و به همین دلیل هیچ کشاورزی کارگر نمی‌خواهد. برای تأمین پول غذا هر روز ضایعات جمع‌آوری می‌کنم و می‌فروشم. زندگی در این شرایط برای ما سخت است و به ناچار در این چاله زندگی می‌کنیم. صاحب این زمین نیز چند بار با اعتراض از ما خواسته است که از اینجا برویم اما کجا می‌توانیم برویم. نوروز امسال برای ما رنگ و بویی ندارد و‌ای کاش می‌شد که بیشتر از این شرمنده یگانه و حنانه نباشم.


خطر نابودی زبان های شفاهی



به مناسبت روز 21 فوریه – روز حمایت از زبان مادری 
حدود نیمی از زبان­های دنیا در حال از میان رفتن هستند. فراموش شدن هر زبان به از دست رفتن مجموعه­ای از فرهنگ، تاریخ و آداب جمعی از ساکنان زمین می­انجامد. یونسکو روز ۲۱ فوریه را روز حمایت از زبان مادری نامگذاری کرده است.
زبان مادری را گاهی نخستین زبانی به شمار می ­آورند که کودکان می­ آموزند. این تعریف مورد مناقشه است؛ کودکان مهاجر و کودکان قوم­هایی که در اقلیت به دنیا می آیند، الزاما زبان مادرانشان را یاد نمی­گیرند، یا به اندازه زبان کشور میزبان و قوم حاکم، بر آن تسلط ندارند. به همین دلیل بسیاری منظور از زبان مادری را زبان بومی یا زبان والدین می‌دانند، و حمایت از آن و فراهم کردن امکانات آموختن­ اش را، به ویژه برای مهاجران و اقلیت­های قومی، گامی مهم در حفاظت از تنوع زبان­ها به شمار می­رود.
  زبان مادری زبانیست که از مادر، پدر و نزدیکانمان آموخته ایم.( زبان آبا و اجدای ) بنا به نطر پژوهشگران کودک در رحم مادرش با زبان مادریش آشنا میشود و هنگام بدنیا آمدن که گریستن آغاز میکند اگر به زبان مادریش با وی سخن گفته شود، گریه اش را قطع کرده گوش میدهد.
حدود نیمی از زبان­های دنیا در حال از میان رفتن هستند. فراموش شدن هر زبان به از دست رفتن مجموعه­ای از فرهنگ، تاریخ و آداب جمعی از ساکنان زمین می­انجامد. یونسکو روز ۲۱ فوریه را روز حمایت از زبان مادری نامگذاری کرده است.
کودک با گذشت زمان و شنیدن مکرر، زبان مادریش را آموخته آغاز به ادای آن میکند. کم کم با ساختن جملات کوتاه آغاز به سخن گفتن به زبان مادریش میکند. در طول زمان کوتاهی می آموزد تا به زبان مادریش احساسات و خواسته هایش را به اطرافیان خود تفهیم نماید. با زبان مادریش با دیگران رابطه برقرار کند. با همین زبان بازی میکند، می خندد، می گرید و وارد مشاجره و بگو مگو می شود. تنها و تنها با زبان مادریش است که قادر می شود دنیای پیرامون خود را بشناسد و بیان نماید. با سخن گفتن به زبان مادری از فردیت و تنهایی خویش خارج گشته از تعلق خود به گروه ویژه ای آگاه میشود. او با مهر و محبت، اعتماد و امنیتی که این تعلق به وی ارزانی داشته است زندگی میکند.
اگر بخواهم یک توضیح علمی بدهم، خواهم گفت که سخن گفتن خود تفکری آهنگین (مصوّت) است. ما هنگام تفکر  خاموشانه با خود سخن می گوئیم. و آنگاه که لب به سخن می گشائیم، در حقیقت با صدا می اندیشیم.
 هنگامیکه ما به زبان مادری سخن می گوئیم، بین ذهن و دهان (زبان) رابطه ای مستقیم برقرار می شود. در اینجا می خواهم مسئله را قدری بیشتر باز کرده بگویم، زمانیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم در حقیقت بین قلب و ذهن و دهانمان(زبانمان) رابطه ای تنگاتنگ برقرار میشود. زیرا این سخنان لحظات زندگی و تجارب گذشته مان را تداعی کرده در ذهن و روانمان زنده میکند، با هر واژه ای احساسهای عمیقی را زندگی میکنیم، خرسند میشویم، ناخشنود می گردیم، حسرت می خوریم و انتظار میکشیم. با زنده شدن جملاتی که در ذهنمان شکل گرفته اند، مکنونات دلمان جان گرفته، از طریق دهان و زبان تمامی احساسات و اندیشه های خودرا بیان و بدیگران تفهیم میکنیم. درست بهمین جهت هنگامیکه ما بزبان مادریمان سخن می گوئیم، مکانیزم سه گانه ای بین دهان و قلب و ذهنمان نظم و شکل میگیرد که با طبیعت انسانی سازگاری کامل و تمام دارد. لذا زبان مادری همچون کلیدیست که دنیای درونی مانرا گشوده به نمایش میگذارد. حجب و حیا، عیب و هنر و تمامی مکنونات درونی مان تنها و تنها زمانی آشکار می گردد که ما به زبان مادریمان سخن می گوئیم.
 کودک در پنجسال اول زندگیش 80درصد کل معلوماتی را که در تمام طول زندگیش باید بیآموزد، در خانواده اش کسب میکند و در 7-6 سالگی نیز سن مدرسه رفتنش فرا می رسد. در این مرحله دو وضعیت مختلف پیش می آید:
     کودک در مدرسه بزبان مادریش تحصیل خواهد کرد.
    کودک به زبانی کاملاً بیگانه با زبان مادریش تحصیل خواهد کرد.
  مدرسه در شکل گیری شخصیت کودک نقش بسیار بزرگی دارد، زیرا مدرسه همانند پلی است بین خانواده و جامعه بزرگ، که آموخته های کودک در آغوش خانواده اش را کامل تر و علمی تر میکند و با پرورش جسم و روحش، وی را  جهت کار و زندگی در جامعه آماده  میکند.
  احساس هویتی را که کودک در آغوش خانواده اش کرده بود  و نیز پیوند اورا به خانواده و خلقس تقویت مینماید و در عین حال وی را از مسئولیتهائی که در قبال جامعه اش دارد آگاه میسازد.
 در اینجا نخست تأثیرات روحی و شخصیتی شرائطی را بررسی میکنیم که کودک به زبان مادری خود تحصیل  می کند:
 گرچه متأسفانه این شرایط برای ما آشنا نیست، اما آن چیزیست که ما پیوسته در آرزو و حسرت آن بسر برده ایم. نخستن باری که کودک پا به مدرسه میگذارد، از آنجائیکه نخستین جدائیش از میان خانواده و نزدیکانش نیز میباشد، احساسات غریب و شگفت انگیزی احاطه اش میکند. نخستین بار در یک محیط رسمی وارد می شود که در آنجا کسی را نمی شناسد. کودک با چنین احساساتی وارد کلاس میشود، سپس معلم نیز وارد شده به سخن گفتن آغاز میکند. معلم جایگاه بسیار ارجمندی دارد. کودک هم از وی می ترسد و هم احترامش می گذارد.
   هرچند کودک در گیرودار اینهمه احساس تنهائی و بیگانگی، خانواده و نزدیکانش را در کنار خود ندارد اما او آنچنان نیروی حمایتگری با خود دارد که وی را در ایجاد رابطه با دیگران یاری میرساند و در این محیط شگفت و بیگانه گرما و نیرو می بخشد. این نیروی حمایت گر و نجاتبخش ” زبان مادری” اوست که در اختیار دارد. بیاری زبان مادری با دیگران و حتی با انسانهای نا آشنا ایجاد رابطه می کند.
 معلم را نمی شناسد اما زبانی را که او صحبت میکند بخوبی می فهمد و در سایه این زبانست که او احساس میکند معلم نیز یکی از افراد ملتش میباشد. دروسی را که معلم می آموزد، چون به زبان مادریش میباشد می تواند بخوبی بفهمد.
 ازآنجائیکه زبان گوینده بهمان زبانیست که وی بخوبی درک و احساس می کند، به سرعت قادر می شود به سئوالهای معلم جواب دهد، و این بنوبة خود به کودک حضور ذهن و آرامش روحی می بخشد و راه خلاقیت را  برویش می گشاید.
 کودک صاحب آنچنان توان و امکانیست که گفته های معلم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده سئوالات جدیدی را طرح نماید و بهمین جهت نیز نیروی تحقیق و بررسی، پرس و جو و خلاقیتش به مرحله رشد و شکوفائی می رسد.
 بعلت اینکه تدریس به زبان مادریش جریان پیدا می کند، در وجود کودک نیر اعتماد بخود، به خانواده و جامعه ای که به آن تعلق دارد هرجه بیشتر و مستحکمتر گشته، هویتش بطور کامل شکل می گیرد.
 اکنون ببینیم اگر تحصیل به زبان مادری نباشد چه پیش خواهد آمد؟
 اولاً چرا نباید تحصیل بزبان مادری باشد؟
 در هر جامعه ایکه انسانها از تعلیم و تربیت به زبان مادری خود محرومند، معنی اش نوعی ظلم و ستم اجتماعی در آنجا میباشد. بی عدالتی وجود دارد زیرا در آنجا زبانی بر دیگر زبانها و یک گروه انسانی بر دیگر گروههای انسانی در موضعی برتر و حاکم قرار دارد.
 برای نابودی انسانها سه راه عمده وجود دارد:
1-  نابود کردن فیزیکی نسل دیگران توسط یک بمب اتمی

 2-عنوان کردن فرضیه خون پاک و ژن خالص!

 3-از طریق نابود کردن ژن های مدنی و فرهنگی.

 ژن های فرهنگی چیست؟
 ژن مدنی، فرهنگ و مجموعه تمدّنی است که از نسلهای گذشته به عنوان میراثی گرانبها بما رسیده، و این آن چیزیست که می تواند آماج حملات  قرار داده شود .
 کودک نخستین روز پا به مدرسه می گذارد. معلم وارد شده سر سخن را باز میکند. کودک چیزی از گفتار معلم نمی فهمد زیرا زبان اورا نمی داند. کودک گرفتار شرائط و فضای تلخ و ناگواری می باشد!. زبانی که از مادر و پدرش آموخته و بدان افتخار می کرد، در اینجا بکار نمی آید و ارزشی ندارد. به او گفته بودند برای آدم درست و حسابی شدن به مدرسه برو! اما برای آدم شدن زبان او بدرد نمی خورد و بزبان بیگانه ای باید سخن گفت.
 بدین ترتیب کلیة کسانیکه بزبان مادریش با او صحبت می کنند، در ذهن او از اعتبار و اعتماد می افتند. اینگونه تفکّرات تلخ هر روز و هر ساعت بر روح و روانش ضربه وارد میکند و بدین وسیله نیز هر روز و هر ساعت اعتمادی که  به خانواده، زبان و فرهنگش داشت در وجودش می میمرد. کودک هر روز تحقیر می شود و پس از زمانی نه چندان دراز هویتی که از خانواده گرفته بود نابود می شود و بتدریج اعتماد و پیوندی نیز که به جامعه و ملتش داشت گسسته از بین می رود.
 کودک چون زبان معلمش را نمی داند، بخش عمده آموزشهای اورا نیز نمی تواند بفهمد. گفته های معلم را نه میتواند بررسی کند، نه میتواند سئوالی طرح کند و نه میتواند درک کند. اگر هم چیزی بفهمد نمیتواند به زبان بیآورد و برای دیگران توضیخ دهد. زیرا زبان فهم و بیانش جدا شده است. در زبان مادریش می فهمد اما نمی تواند فهمیده هایش را بیان کند. یعنی رابطة بین ذهن، قلب و دهان (زبان) تماماً قطع میگردد. و این زیان جبران ناپذیری برای رشد انسان بوده، تأثیر منفی بسیار بزرگی بر روح و روان و شخصیت آدمی میگذارد.
 با جمعبندی همة این واقعیت ها می توانیم آنچه راکه بعلّت محرومیت از تحصیل بزبان مادریش بر سر کودک می آید، چنین خلاصه کنیم:
 بسیاری از کودکان بعلت محرومیت از تحصیل بزبان مادری، اعتماد بنفس خودرا از دست داده از همان ابتداء از رفتن به مدرسه امتناع می ورزند. بهمین جهت نیز درصد بیسوادی در اینگونه جوامع بسیار بالاتر از جوامعی است که در آن کودکان بزبان مادری خود تحصیل می کنند.
 از آنجائیکه کودکان زبان معلم را نمی دانند، قادرند فقط بخش اندکی از دروس را بفهمند. و این باعث میشود که اینگونه کودکان بتدریج اعتماد بنفس خودرا از دست بدهند.
  از آنجائیکه اینگونه کودکان اعتماد خودشان را به خود، خانواده و جامعه و ملتی که بدان منسوبند از دست می دهند، ناگزیر در پی کسب هویّت دیگری خواهند بود.
 از آنجائیکه زبان فهم کودکان با زبان بیان آنان بیگانه است، قادر نخواهند بود شنیده ها و آموخته های خودرا مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، زیر سئوال ببرند، تحقیق و بررسی کنند. در نتیجه صرفاً به یک مقلّد و تکرار کنندة طوطی وار محفوظات تبدیل خواهند شد.
 اگر خلاصه و روشن بگوئیم: فرزندان چنین خلقی نسبت به فرهنگ، اندیشمندان، زبان، تاریخ و تمامی گذشتة خود بیگانه می گردد
 همانند نسلی که از زبان مادریش محروم گشته است، خود این زبان نیز قربانی بزرگی بود. زیرا این زبان نتوانست رشد و انکشاف پیدا کند و به زبان علمی تبدیل گردد

 در ایران  قوم­ها و ملتهای گوناگونی زندگی می­کنند که هر یک زبان و فرهنگ خاص خود را دارند. حق آموزش زبان مادری برای آتئنیک های مختلف این کشور ظاهرا به رسمیت شناخته شده، اما این کار از حمایت کافی و موثر دولت برخوردار نیست.
 در اصل پانزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ضمن تاکید بر این که زبان و خط رسمی کشور فارسی است و کتابهای درسی باید به این زبان باشد، آمده است «ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه‏ های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است.» گرچه در بسیاری از استان­ها رادیو و تلویزیون برنامه ­هایی نیز به زبان محلی پخش می­کند، به آموزش این زبان­ها در مدرسه توجه جدی نمی­ شود. قانون، استفاده از زبان مادری را «آزاد» می­داند، اما نهادهای آموزشی را موظف نمی­کند که امکانات فراگیری این زبان­ها را فراهم آورند. ظاهرا سیاست­های موجود در بهترین حالت به ترویج زبان شفاهی قوم­های مختلف کمک می­کند. محرومیت از تحصیل به زبان مادری بسیاری از کودکان ایران را به ویژه در دوران دبستان با مشکلات فراوانی روبرو می­سازد. افزون بر این همانطور که کارشناسان یونسکو نیز می­گویند که زبان­های شفاهی بیش از زبان­های مکتوب با خطر نابودی روبرو هستند.