شهرزاد همتی
درست در همان روزهایی که مردم برای به دار مجازات آویختن قاتل آتنا اصلانی، دخترک معصوم پارسآبادی، در کنار خیابان نشسته بودند و دوربینبهدست این لحظات را ثبت میکردند، خانواده ستایش قریشی که درست ١٨ ماه قبل بلایی مشابه را تجربه کرده بودند، در تصمیم خود برای اعدام امیرحسین، قاتل دخترشان که هنوز ١٨ ساله نشده بود، مصممتر میشدند. آنها هم مثل خانواده آتنا، دنبال اشد مجازات بودند، دنبال چیزی برای التیام... اما همه مردم از امیرحسین بیزار بودند. شاید اگر شرایطش فراهم میشد خانه او را هم مثل خانه قاتل آتنا خراب میکردند، بیخبر از پدر و مادر درهمشکسته و طردشده امیرحسین که پنج کوچه پایینتر در محله شلوغ خیرآباد ورامین در خانهشان منتظر بودند تا آنها را برای آخرین ملاقات حضوری با تنها پسرشان بخواهند. در روزهایی که حکم قاتل آتنا اجرا شد، احتمالا آنها هم خودشان را برای چنین روزی آماده میکردند، در تمام روزهایی که مرد تنها و غمگین از کمرکش کوچه باریک محلهشان میگذشت و کسی سلامش را علیک نمیداد، هنوز تصویر امیرحسین بالای تلویزیونشان جا خوش کرده بود. تلاشهای فعالان مدنی برای بهتعویقانداختن حکم اعدام امیرحسین فعلا جواب داده است. این تلاشها نه برای پایمالکردن خون ستایش کوچک، بلکه برای آرامکردن دردی است که هیچوقت التیام پیدا نمیکند، این گزارش داستان تلاشهای یک گروه برای صلح است.
دوشنبه، ٣ روز مانده به واقعه
قرار است امیرحسین را پنجشنبه اعدام کنند، از دوشنبه همه در تبوتاباند. بخشی از آنها همان گروهی هستند که مراسمی را همان روزهای کشتهشدن ستایش نزدیکی سفارت افغانستان برگزار کردند و برایش شمع روشن کردند. یکی از آنها میگوید: «آنروزها همه مسخرهمان میکردند که افغانستانیها اینجا این رفتارها را میکنند و شما برای کسی شمع روشن نمیکنید. فردا هم که حکم اعدام آمد میروید دنبال رضایت، میگفتند کارهایمان متناقض است، اما هیچکدامشان به این فکر نکردند ما در کنار خانواده ستایش ایستادیم و برای این دختر معصوم شمع روشن کردیم تا فردا روی صحبتکردن با مادر داغدارش را برای اینکه از خون امیرحسین بگذرد، داشته باشیم».قرار با دکتر نور، سفیر افغانستان در ایران را فعالان مدنی هماهنگ کردهاند. در دفتر اصلی سفارت در شهرک غرب تهران با او گفتوگو میکنیم. آرام و منطقی به صحبتها گوش میدهد. زنان و مردان به ردیف در اتاقش نشستهاند و از دغدغههایشان میگویند. از اینکه امیرحسین با وجود تمام گرههای روانیاش هنوز کودک است، از اینکه خانواده ستایش را فراموش نکردهاند، از اینکه این بخشش میتواند اثر مهمی در روابط دو کشور داشته باشد... نور به حرفها گوش میدهد، صورتش را بالا میگيرد و شمرده از دغدغههای خودش و یک ملت میگوید که دخترشان مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل رسیده: «خوشبختانه ما سپاسگزاریم که در این مورد که کشور برادر چه در سطح دولتی، چه در سطح مردمی و چه در سطح فعالان حقوقبشری، پیشقدم بودند. حتی مقامات رسمی نیز به دلجویی برآمدند. حتی از طرف دادستان مربوطه و برخی مقامات رسمی و فرهنگی اجتماعی بانفوذ، از جمله سیدحسن خمینی، ما مورد دلجویی قرار گرفتیم. ما سپاسگزار هستیم که جلوی هرگونه ذهنیتسازی گرفته شد. درعینحال این سروصدای رسانهای پیامدهای منفی هم داشت. باز هم در افغانستان منتظر هستند که چه کاری بکنند، این خانواده مظلوم که اینهمه مصیبت دیده است، زیر فشار هموطنان خود نیز قرار گرفتهاند، نزدیکان آنها که در افغانستان هستند مصر به اعدام هستند. از طرفی وقوع یک حادثه مشابه در پارسآباد ایران و اجرای حکم اعدام مزید بر علت است و مردم افغانستان منتظر هستند ببینند حکم چگونه اجرا میشود و حتی عدم اجرای آن در داخل ایران نیز واکنش منفی خواهد داشت. اما در مجموع ما هم همعقیده هستیم که اعدام راهحل نیست، هرچند گاه کارساز است، اما در مجموع در ایران کسانی که در ترانزیت مواد مخدر هستند، اعدام میشوند اما این اعدام هیچ تأثیری در کاهش روند خریدوفروش مواد مخدر ندارد و غالبا کسانی در پنجه قانون میافتند که ابزاری کوچک در مجموعهای مافیایی هستند. گاهی ممکن است تأثیرات زندان بیشتر باشد اما در هر صورت باید این نکته را در نظر گرفت که آن خانواده نیز تحت فشار است، چند ساعت پیش با آنها تماس گرفتیم و این مسئله را طرح کردیم و دیدیم آنها آمادگی ندارند. شاید اگر مسئله تجاوز رسانهای نمیشد، غرور افغانستان تا این حد جریحهدار نمیشد». او در پایان میگوید: «در هر صورت من ترجیح میدهم خانواده داغدیده ستایش خودشان تصمیم بگیرند، این حق آنهاست و ما از آنها دفاع میکنیم».
سهشنبه، ٢ روز مانده به واقعه
خیرآباد شبیه یک محله است، یک محله که تا چشم کار میکند روبهرویش زمینهای خاکی بیمنظره است. احتمالا امیرحسین در همین زمینخاکیها میدویده و بازی میکرده، از جلوی اولین خواروبارفروشی که میگذریم همه میگویند شاید ستایش آخرین بستنی زندگیاش را از همین مغازه خریده بود... بچههای اینجا خیابانشان بیمنظره است، تا چشم کار میکند آدم است و بیابان. محلیها بیشتر افغانستانی هستند. زنها با چادرهای خاکی در صف نانوایی ایستادهاند، بچهها توی خاک بازی میکنند، بزرگ میشوند و تمام میشوند. خاک فصل مشترک همه آنهاست، این غبار انگار توی جانشان مینشیند، میماند و با آنها عجین میشود.بعد از آن اتفاق، آنها بودند که تصمیم گرفتند خانهشان را عوض کنند. صفیه، مادر ستایش، رنگپریده و لاغر است. توی اتاق نزدیک حیاط نشسته و زانوهایش را بغل کرده است. مدام میگوید: «آمدید؟ خوش آمدید... بعد از ١٨ ماه خوش آمدید... تمام این ١٨ ماه که من از درد میپیچیدم و یاد جنازه و تن تکهتکه بچهام بودم، کجا بودید؟ خوش آمدید؛ اما از من نخواهید که ببخشم. ١٨ ماه است ستایش در خانه را نمیزند... ١٨ ماه است خانهخرابیم... تا امروز کجا بودید؟».
توی خانه هیچ عکسی از ستایش نیست؛ عکسها را جمع کردهاند تا کمتر دلشان بسوزد. پدر نیست، پیش خودمان میگوییم شاید نخواسته اینجا توی رودربایستی بخشش قرار بگیرد. پدر ستایش مقنی بوده؛ همه روزهایی که تا انتهای زمین را میکنده تا به آب برسد، هیچوقت فکرش را نمیکرد همسایه دیوار به دیوارشان قاتل ستایش بشود. امروز اما دیگر بیکار است. دیسک کمر و افسردگی، توان از چاه پایینرفتن را از او گرفته. رفتن ستایش خانهنشینش میکند. قربانی بعدی، برادر بزرگتر است که بعد از مرگ ستایش ناچار درس را رها میکند و میشود مرد خانه و نانآور... بعد نوبت خواهر بزرگتر میشود که بهخاطر بالارفتن قند مادر، خانهدار میشود. فقط دختر کوچکتر خانواده به مدرسه میرود که انگار او هم دلش نمیخواهد که برود. خشونت به همین سادگی، یک خانواده ساده و معمولی را زمینگیر میکند. به همین راحتی این خانواده قربانی خشونت میشوند؛ از صفیه که داغ ستایش هنوز برایش تازه است تا پسر چهارساله خانه که قرص اعصاب مصرف میکند. صفیه میگوید: «هی سرش را میکوبد به دیوار...». آنها غمگین هستند... صفیه میگوید: «افغانستانیها به ما گفتند اگر ببخشیم ما را میکشند. ما تفاضل دیه نداشتیم که بدهیم. گفتند چون ستایش دختر بوده، باید صد میلیون بدهیم تا اعدامش کنند، ما هم که نداشتیم، سپردیم به خدا... الان هم ما پول ندادهایم که اعدام کنند، چون تجاوز کرده، دولت میخواهد اعدامش کند؛ اما من نمیگویم که صبر کنند، مگر برای قاتل آتنا صبر کردند؟ من جنازه بچهام را ندیدم، چیزی برای دیدن نمانده بود... و دوباره تکرار میکند: تمام این ١٨ ماه کجا بودید؟». تمام این چند ماه گذشته، صفیه و خانوادهاش خدمات ارائهشده به خانواده آتنا را دنبال کردهاند و با خودشان فکر میکنند بهخاطر افغانستانیبودنشان بود که کسی به فکرش نرسید برایشان مشاور بفرستد، برایشان کار پیدا کند و خانهشان را عوض کند. این داغ بر پیشانیشان است؛ چون افغانستانی بودند از اعدام باید تشکر کنند. چیزی بیشتر از این نصیبشان نمیشود... .
خانه امیرحسین
پدرش بازنشسته صنایع دفاع است؛ متولد سال ١٣٤٥... شقیقههایش سفید است... . مادر دولادولا راه میرود... . خانهشان آماده عزاست؛ مبلها را کنار هم چیدهاند... پسر دو روز دیگر اعدام میشود. دختر بزرگتر، مادر و مادرشوهر در آشپزخانه نشستهاند. وسایل بنایی هنوز دستنخورده است؛ پدر بعد از بازنشستگی، بعد از گرفتن پاداش بازنشستگی و به خانه بخت فرستادن سه دختر، تصمیم گرفت دستی به سر و روی طبقه بالا بکشد تا شش، هفت سال بعد که امیرحسین داماد شد، خانه تمیز باشد. دیوارهای طبقه بالا، همان قربانگاه ستایش، صورتی است. ساختمان نیمهکاره است، از پلهها که بالا میرویم پایمان به استانبولی و کیسه سیمان گیر میکند... همهچیز نیمهکاره میماند، خانهای که قرار بود خانه بخت امیرحسین باشد، حالا شده قربانگاه. در تمام این مدت، خانواده امیرحسین درِ خانه ستایش را نزدهاند و آنها دلگیرند. پدر امیرحسین میکوبد بر فرق سرش و اشکش سرازیر میشود: «به خدا روم نشد... میگفتم ببخش؟ مگه میتونستم تو روشون نگاه کنم؟ به خدا نمیشد... من همهجا گفتم هرچی حقشه به سرش بیارید... اما پسرمه... بچهست.. هنوز بچهست...». مادر مستأصل است، آرام و بیقرار توأمان؛ امروز امیرحسین را دیده. میپرسیم ملاقات حضوری بود یا کابینی؟ میگوید: «کابینی بود، شلاقش رو زده بودند، رفتیم ببینیمش، چشماش قرار نداشت... کاش بذارن دردش آروم بشه بعد بکشنش...». عکس امیرحسین بالای تلویزیون است؛ از همان عکسهای زیارتی که احتمالا سه، چهار سال قبل در مشهد گرفتهاند. امیرحسین غرق در نور، در صحن ایستاده و به آینده روشنی فکر میکند. در میان حرفهایش به تشنجهای امیرحسین اشاره میکند؛ او در کودکی تشنج میکرده؛ اما در تمام این سالها، هیچوقت هیچ کاری نکرده که آنها به او شک کنند.
امیرحسین و اختلال سلوک
مجتبی فرحبخش، وکیل امیرحسین، در گفتوگو با «شرق»، با ارائه توضیحاتی درباره این پرونده و تلاشها برای عقبانداختن اجرای حکم و صحبت با خانواده ستایش قریشی، گفت: «ما همه تلاشمان را برای دلجویی از خانواده داغدار ستایش به کار خواهیم بست». از فرحبخش درباره احتمال بیماری روانی امیرحسین سؤال میکنیم و او میگوید: «ما در علم حقوق دو نوع بیماری روانی داریم؛ یک اختلال روانی که در عرف بهعنوان جنون از آن یاد میشود و بیماریهای سایکولوژیکی که ساختار روانی یک فرد را به هم میریزد و در حقوق عامل رافع مسئولیت کیفری است».منتها یکسری اختلالات خفیف روانی وجود دارد، مثل همین اختلالی که کارشناس کانون اصلاح و تربیت برای امیرحسین تشخیص داده که اختلال سلوک نام دارد. اختلال سلوک تقریبا کودکان زیر سن بلوغ را در بر میگیرد و اگر این بیماری در طول زمان درمان نشود، اختلال شخصیت ضداجتماعی پیدا میکنند. سابقه امیرحسین و روانشناس کانون شهادت میدهد که مشکوک به بیماری اختلال سلوک است، نشانههای اختلال سلوک نداشتن حس همدلی با دیگران است. یعنی وقتی یک انسان معمولی از زجرکشیدن یک فرد ناراحت میشود، کسی که اختلال سلوک دارد، این اتفاق دگرگونش نمیکند. از حرکات و سکنات امیرحسین، این بیثباتی شخصیتی برداشت میشود. همانطور هم که مستحضر هستید، این فرد دومرتبه در زندان اقدام به خودزنی کرد و مدتی را هم در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد. الان هم حدود ١٧ عدد قرص میخورد». فرحبخش در پاسخ به این سؤال که آیا امیرحسین پشیمان است میگوید: «امیرحسین هنوز بچه است، حرفهای عجیبوغریب زیاد میزند. الان که به رجاییشهر منتقل شده، هیجانزده است، فکر میکند مرد شده، با هیجان به من زنگ میزند و میگوید آقای فرحبخش من را به رجاییشهر بردند. اما گاهی هم زنگ میزند و میگوید ستایش را پشت سرش دیده؛ این توهمات را هنوز هم دارد. محیطی که امیرحسین در آن رشد کرده مشکلات فراوانی داشته؛ شما نمیدانید در این اتفاق مستبودن امیرحسین چقدر مؤثر بوده است. البته خبر احتمال تعویق حکم اعدام به من هم رسیده و امیدواریم چنین اتفاقی بیفتد و اگر فردا حکم اعدام انجام نشود، اقداماتی را در دستور کار داریم که بتوانیم از خانواده ستایش رضایت بگیریم که انجام قصاص منتفی شود و درعینحال، برای حکم اعدام هم تصمیماتی داریم که اگر ممکن باشد، از روشهای قانونی درباره آن اقداماتی را انجام بدهیم».
ما را اعدام کردند نه اسماعیل را...
وقتی خشونتی در این سطح اتفاق میافتد، توانایی تقسیمبندی افراد را از دست میدهیم... این اتفاق در جریان ماجرای حمله به خانه اسماعیل، قاتل آتنا دختر پارسآبادی هم افتاد. کریم جعفرزاده برادر اسماعیل است، آرام حرف میزند و هنوز غمگین است... مدام میگوید: خانم همه یادشون رفته؛ الان میترسم باز حرف بزنیم و یادشون بندازید و دوباره ولمون نکنند... بعد انگار توی رودربایستی میگوید: «اسماعیل سه تا بچه داشت. یک دختر ١٣ساله، یک پسر ١٨ساله و یک پسر ٩ساله... شهرشان را عوض کردم که کسی آنها را نشناسد. اما بچهها دیگر نمیخواهند مدرسه بروند... با وجود اینکه یک ماه از بازگشایی مدرسهها گذشته، تازه ثبتنامشان کردیم، آنها هم یک روز میروند و یک روز نمیروند، پسر بزرگش هم که کلا درس را رها کرد... . میدانید شرایط در جامعه به سمتی پیش رفت که همه ما را با یک چوب زدند. گفته بودند اسماعیل در حسابش ٨٠٠ میلیون پول دارد اما کاش میآمدند و میدیدند که در حسابش حتی ٨٠ هزار تومان هم نبود...». از او درباره شرایط روحی خانواده میپرسم... دوباره حرفش را عوض میکند و میگوید: «من کارمندم، حالا حقوقم را با هم تقسیم میکنیم...». بعد از کمی سکوت ادامه میدهد: «مادر من سید است، خالهها و پدربزرگم هم حافظ قرآن هستند، خالههایم استاد قرآن بودند و هستند... ما در چینن خانوادهای رشد کردیم...». از او سؤال میکنیم که شب اعدام چه کردند: «میگوید فامیل را جمع کردیم و تا بعد از اعدام در شهری دیگر قرآن خواندیم تا روحش آرام شود. برایش مراسم نگرفتیم که کسی ناراحت نشود... اما یک روز قبل از اعدام آمبولانس گرفتم که جنازه را جای دیگری ببریم و خاک کنیم...». او در پاسخ به این سؤال که آیا خانواده اعدام را دیدهاند یا نه میگوید: «ما تلاش کردیم که نبینند اما بالاخره دیدند. میدانید خانواده ما مقید هستند... وقتی برای تسلیت آمدند کسی خانه ما غذا نمیخورد؛ چون میگفتند مال بچه یتیم را نمیخوریم، من قسم دادم که پول خودم بوده تا حاضر میشدند یک لیوان آب بخورند... این بچهها در سنی که روحشان در حال شکلگیری است، این همه متلک را بر نمیتابند... میدانید مادرم، این زن سید را خیلی اذیت کردند... میگفت حالا که اعدامش میکنند، کاش در ملأ عام نبود تا آبروی ما نرود؛ اسماعیل را اعدام نکردند ما را اعدام کردند...».
این تمام ماجرا نیست
حالا اعدام عقب افتاده، دادگستری استان تهران به این نتیجه رسید که این اقدام به بعد از ماه صفر موکول شود. حالا خانواده امیرحسین وقت دارند که عذرخواهی کنند و آنهایی که ستایش و خانوادهاش را فراموش کرده بودند، فرصت دلجویی دارند اما حق و حقوق متهم را نیز نباید فراموش کرد. عبدالصمد خرمشاهی، وکیل دادگستری در گفتوگو با «شرق» دراینباره میگوید: در سالهای اخیر شاهد بودهایم برخی پروندهها از روال عادی خارج میشوند. این خارجشدن به چند دلیل اتفاق میافتد: یکی اینکه در رسانهها بازتاب فراوانی دارند، از طرف دیگر افکار عمومی و خشم جامعه علیه متهم شکل میگیرد. این درحالی است که ما دنبال مجازاتنکردن متهم نیستیم اما میگوییم از افراط و تفریط جلوگیری کنید. او افزود: «از زمانی که قاتل مرحوم روحالله داداشی دستگیر شد و بدون ایجاد روند تشریفات دادرسی سریع محاکمه و قصاص شد، این نوع رسیدگی تسری پیدا کرد. از طرفی ترازوی عدالت نباید به طرف هیچکدام از طرفین دعوا سنگینی کند. ماجرا این است که از همان شروع ماجرا اسم قاتل روی فرد میگذاریم که هنوز متهم است. ما در پروندههای اخیر افکار عمومی را تهییج کردیم و خشمی بزرگ را نسبت به متهم ایجاد کردیم. در پرونده ستایش نفرتي از امیرحسین ایجاد شد که کسی با خودش نگفت این هم کودک است و قربانی اجتماع، درست است که در قوانین ما کودک ١٥ ساله دارای مسئولیت است، اما ماده ٩١ قانون مجازات اسلامی صریحا میگوید: در جرائم موجب حد یا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از ١٨ سال، ماهیت جرم انجامشده و یا حرمت آن را درک نکنند و یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازاتهای پیشبینیشده در این فصل محکوم میشوند. این وکیل دادگستری در ادامه افزود: «در مورد امیرحسین هرجایی که مسئولان قضائی صحبت کردند، صحبتها علیه امیرحسین بود. کاش کمی به مواد قانونی دقت کنیم. ماده ٤ قانون آیین دادرسی کیفری بر اصل برائت متهم تأکید میکند؛ مجموعه مطالبی که در قانون آیین دادرسی کیفری میبایستی برای همه متهمان اجرا شود. این در حالی است که در پرونده ستایش این اتفاق نمیافتد. در این پروندهها میبینیم که افکار عمومی علیه متهم تهییج شد که همه گفتند با چه چهره خلافکار حرفهایاي طرف هستیم. این در حالی است که امیرحسین مطابق قوانین بینالمللی هنوز کودک محسوب میشود. با تحریک احساسات جمعی بود که اشد مجازات برای این فرد در نظر گرفته شد و حالا هم دوستان به دنبال گرفتن رضایت هستند. سؤال اینجاست که چرا باید روند به شکلی تعریف شود که شما برای یک بچه اشد مجازات را بگیرید؟» میگویند امیرحسین بعد از صفر اعدام میشود، اما جدا از همه این مسائل باید فکری به حال دلهای شکسته کرد. بعد از آنهمه خشونت و اعدام در ملأ عام در پارسآباد، آیا روانکاوی را به شهر برای سنجش وضعیت روحی مردم فرستادیم؟ آیا فکری به حال فرزندان طردشده اسماعیل کردیم؟ آیا به دنبال دلجویی از خانواده ستایش که ميهمان هستند کردیم؟ اصلا میدانید حال پدر امیرحسین چطور است؟ حاضرید با او همکلام شوید یا فقط به اعدام در ملأعام امیرحسین فکر میکنیم؟ به این فهرست قاتل و خانواده پارسا، قاتل و خانواده بنیتا، قاتل و خانواده اهورا و همه آدمهایی را که در چرخه خشونت گرفتار میشوند اضافه کنید.
دوشنبه، ٣ روز مانده به واقعه
قرار است امیرحسین را پنجشنبه اعدام کنند، از دوشنبه همه در تبوتاباند. بخشی از آنها همان گروهی هستند که مراسمی را همان روزهای کشتهشدن ستایش نزدیکی سفارت افغانستان برگزار کردند و برایش شمع روشن کردند. یکی از آنها میگوید: «آنروزها همه مسخرهمان میکردند که افغانستانیها اینجا این رفتارها را میکنند و شما برای کسی شمع روشن نمیکنید. فردا هم که حکم اعدام آمد میروید دنبال رضایت، میگفتند کارهایمان متناقض است، اما هیچکدامشان به این فکر نکردند ما در کنار خانواده ستایش ایستادیم و برای این دختر معصوم شمع روشن کردیم تا فردا روی صحبتکردن با مادر داغدارش را برای اینکه از خون امیرحسین بگذرد، داشته باشیم».قرار با دکتر نور، سفیر افغانستان در ایران را فعالان مدنی هماهنگ کردهاند. در دفتر اصلی سفارت در شهرک غرب تهران با او گفتوگو میکنیم. آرام و منطقی به صحبتها گوش میدهد. زنان و مردان به ردیف در اتاقش نشستهاند و از دغدغههایشان میگویند. از اینکه امیرحسین با وجود تمام گرههای روانیاش هنوز کودک است، از اینکه خانواده ستایش را فراموش نکردهاند، از اینکه این بخشش میتواند اثر مهمی در روابط دو کشور داشته باشد... نور به حرفها گوش میدهد، صورتش را بالا میگيرد و شمرده از دغدغههای خودش و یک ملت میگوید که دخترشان مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل رسیده: «خوشبختانه ما سپاسگزاریم که در این مورد که کشور برادر چه در سطح دولتی، چه در سطح مردمی و چه در سطح فعالان حقوقبشری، پیشقدم بودند. حتی مقامات رسمی نیز به دلجویی برآمدند. حتی از طرف دادستان مربوطه و برخی مقامات رسمی و فرهنگی اجتماعی بانفوذ، از جمله سیدحسن خمینی، ما مورد دلجویی قرار گرفتیم. ما سپاسگزار هستیم که جلوی هرگونه ذهنیتسازی گرفته شد. درعینحال این سروصدای رسانهای پیامدهای منفی هم داشت. باز هم در افغانستان منتظر هستند که چه کاری بکنند، این خانواده مظلوم که اینهمه مصیبت دیده است، زیر فشار هموطنان خود نیز قرار گرفتهاند، نزدیکان آنها که در افغانستان هستند مصر به اعدام هستند. از طرفی وقوع یک حادثه مشابه در پارسآباد ایران و اجرای حکم اعدام مزید بر علت است و مردم افغانستان منتظر هستند ببینند حکم چگونه اجرا میشود و حتی عدم اجرای آن در داخل ایران نیز واکنش منفی خواهد داشت. اما در مجموع ما هم همعقیده هستیم که اعدام راهحل نیست، هرچند گاه کارساز است، اما در مجموع در ایران کسانی که در ترانزیت مواد مخدر هستند، اعدام میشوند اما این اعدام هیچ تأثیری در کاهش روند خریدوفروش مواد مخدر ندارد و غالبا کسانی در پنجه قانون میافتند که ابزاری کوچک در مجموعهای مافیایی هستند. گاهی ممکن است تأثیرات زندان بیشتر باشد اما در هر صورت باید این نکته را در نظر گرفت که آن خانواده نیز تحت فشار است، چند ساعت پیش با آنها تماس گرفتیم و این مسئله را طرح کردیم و دیدیم آنها آمادگی ندارند. شاید اگر مسئله تجاوز رسانهای نمیشد، غرور افغانستان تا این حد جریحهدار نمیشد». او در پایان میگوید: «در هر صورت من ترجیح میدهم خانواده داغدیده ستایش خودشان تصمیم بگیرند، این حق آنهاست و ما از آنها دفاع میکنیم».
سهشنبه، ٢ روز مانده به واقعه
خیرآباد شبیه یک محله است، یک محله که تا چشم کار میکند روبهرویش زمینهای خاکی بیمنظره است. احتمالا امیرحسین در همین زمینخاکیها میدویده و بازی میکرده، از جلوی اولین خواروبارفروشی که میگذریم همه میگویند شاید ستایش آخرین بستنی زندگیاش را از همین مغازه خریده بود... بچههای اینجا خیابانشان بیمنظره است، تا چشم کار میکند آدم است و بیابان. محلیها بیشتر افغانستانی هستند. زنها با چادرهای خاکی در صف نانوایی ایستادهاند، بچهها توی خاک بازی میکنند، بزرگ میشوند و تمام میشوند. خاک فصل مشترک همه آنهاست، این غبار انگار توی جانشان مینشیند، میماند و با آنها عجین میشود.بعد از آن اتفاق، آنها بودند که تصمیم گرفتند خانهشان را عوض کنند. صفیه، مادر ستایش، رنگپریده و لاغر است. توی اتاق نزدیک حیاط نشسته و زانوهایش را بغل کرده است. مدام میگوید: «آمدید؟ خوش آمدید... بعد از ١٨ ماه خوش آمدید... تمام این ١٨ ماه که من از درد میپیچیدم و یاد جنازه و تن تکهتکه بچهام بودم، کجا بودید؟ خوش آمدید؛ اما از من نخواهید که ببخشم. ١٨ ماه است ستایش در خانه را نمیزند... ١٨ ماه است خانهخرابیم... تا امروز کجا بودید؟».
توی خانه هیچ عکسی از ستایش نیست؛ عکسها را جمع کردهاند تا کمتر دلشان بسوزد. پدر نیست، پیش خودمان میگوییم شاید نخواسته اینجا توی رودربایستی بخشش قرار بگیرد. پدر ستایش مقنی بوده؛ همه روزهایی که تا انتهای زمین را میکنده تا به آب برسد، هیچوقت فکرش را نمیکرد همسایه دیوار به دیوارشان قاتل ستایش بشود. امروز اما دیگر بیکار است. دیسک کمر و افسردگی، توان از چاه پایینرفتن را از او گرفته. رفتن ستایش خانهنشینش میکند. قربانی بعدی، برادر بزرگتر است که بعد از مرگ ستایش ناچار درس را رها میکند و میشود مرد خانه و نانآور... بعد نوبت خواهر بزرگتر میشود که بهخاطر بالارفتن قند مادر، خانهدار میشود. فقط دختر کوچکتر خانواده به مدرسه میرود که انگار او هم دلش نمیخواهد که برود. خشونت به همین سادگی، یک خانواده ساده و معمولی را زمینگیر میکند. به همین راحتی این خانواده قربانی خشونت میشوند؛ از صفیه که داغ ستایش هنوز برایش تازه است تا پسر چهارساله خانه که قرص اعصاب مصرف میکند. صفیه میگوید: «هی سرش را میکوبد به دیوار...». آنها غمگین هستند... صفیه میگوید: «افغانستانیها به ما گفتند اگر ببخشیم ما را میکشند. ما تفاضل دیه نداشتیم که بدهیم. گفتند چون ستایش دختر بوده، باید صد میلیون بدهیم تا اعدامش کنند، ما هم که نداشتیم، سپردیم به خدا... الان هم ما پول ندادهایم که اعدام کنند، چون تجاوز کرده، دولت میخواهد اعدامش کند؛ اما من نمیگویم که صبر کنند، مگر برای قاتل آتنا صبر کردند؟ من جنازه بچهام را ندیدم، چیزی برای دیدن نمانده بود... و دوباره تکرار میکند: تمام این ١٨ ماه کجا بودید؟». تمام این چند ماه گذشته، صفیه و خانوادهاش خدمات ارائهشده به خانواده آتنا را دنبال کردهاند و با خودشان فکر میکنند بهخاطر افغانستانیبودنشان بود که کسی به فکرش نرسید برایشان مشاور بفرستد، برایشان کار پیدا کند و خانهشان را عوض کند. این داغ بر پیشانیشان است؛ چون افغانستانی بودند از اعدام باید تشکر کنند. چیزی بیشتر از این نصیبشان نمیشود... .
خانه امیرحسین
پدرش بازنشسته صنایع دفاع است؛ متولد سال ١٣٤٥... شقیقههایش سفید است... . مادر دولادولا راه میرود... . خانهشان آماده عزاست؛ مبلها را کنار هم چیدهاند... پسر دو روز دیگر اعدام میشود. دختر بزرگتر، مادر و مادرشوهر در آشپزخانه نشستهاند. وسایل بنایی هنوز دستنخورده است؛ پدر بعد از بازنشستگی، بعد از گرفتن پاداش بازنشستگی و به خانه بخت فرستادن سه دختر، تصمیم گرفت دستی به سر و روی طبقه بالا بکشد تا شش، هفت سال بعد که امیرحسین داماد شد، خانه تمیز باشد. دیوارهای طبقه بالا، همان قربانگاه ستایش، صورتی است. ساختمان نیمهکاره است، از پلهها که بالا میرویم پایمان به استانبولی و کیسه سیمان گیر میکند... همهچیز نیمهکاره میماند، خانهای که قرار بود خانه بخت امیرحسین باشد، حالا شده قربانگاه. در تمام این مدت، خانواده امیرحسین درِ خانه ستایش را نزدهاند و آنها دلگیرند. پدر امیرحسین میکوبد بر فرق سرش و اشکش سرازیر میشود: «به خدا روم نشد... میگفتم ببخش؟ مگه میتونستم تو روشون نگاه کنم؟ به خدا نمیشد... من همهجا گفتم هرچی حقشه به سرش بیارید... اما پسرمه... بچهست.. هنوز بچهست...». مادر مستأصل است، آرام و بیقرار توأمان؛ امروز امیرحسین را دیده. میپرسیم ملاقات حضوری بود یا کابینی؟ میگوید: «کابینی بود، شلاقش رو زده بودند، رفتیم ببینیمش، چشماش قرار نداشت... کاش بذارن دردش آروم بشه بعد بکشنش...». عکس امیرحسین بالای تلویزیون است؛ از همان عکسهای زیارتی که احتمالا سه، چهار سال قبل در مشهد گرفتهاند. امیرحسین غرق در نور، در صحن ایستاده و به آینده روشنی فکر میکند. در میان حرفهایش به تشنجهای امیرحسین اشاره میکند؛ او در کودکی تشنج میکرده؛ اما در تمام این سالها، هیچوقت هیچ کاری نکرده که آنها به او شک کنند.
امیرحسین و اختلال سلوک
مجتبی فرحبخش، وکیل امیرحسین، در گفتوگو با «شرق»، با ارائه توضیحاتی درباره این پرونده و تلاشها برای عقبانداختن اجرای حکم و صحبت با خانواده ستایش قریشی، گفت: «ما همه تلاشمان را برای دلجویی از خانواده داغدار ستایش به کار خواهیم بست». از فرحبخش درباره احتمال بیماری روانی امیرحسین سؤال میکنیم و او میگوید: «ما در علم حقوق دو نوع بیماری روانی داریم؛ یک اختلال روانی که در عرف بهعنوان جنون از آن یاد میشود و بیماریهای سایکولوژیکی که ساختار روانی یک فرد را به هم میریزد و در حقوق عامل رافع مسئولیت کیفری است».منتها یکسری اختلالات خفیف روانی وجود دارد، مثل همین اختلالی که کارشناس کانون اصلاح و تربیت برای امیرحسین تشخیص داده که اختلال سلوک نام دارد. اختلال سلوک تقریبا کودکان زیر سن بلوغ را در بر میگیرد و اگر این بیماری در طول زمان درمان نشود، اختلال شخصیت ضداجتماعی پیدا میکنند. سابقه امیرحسین و روانشناس کانون شهادت میدهد که مشکوک به بیماری اختلال سلوک است، نشانههای اختلال سلوک نداشتن حس همدلی با دیگران است. یعنی وقتی یک انسان معمولی از زجرکشیدن یک فرد ناراحت میشود، کسی که اختلال سلوک دارد، این اتفاق دگرگونش نمیکند. از حرکات و سکنات امیرحسین، این بیثباتی شخصیتی برداشت میشود. همانطور هم که مستحضر هستید، این فرد دومرتبه در زندان اقدام به خودزنی کرد و مدتی را هم در بیمارستان اعصاب و روان بستری شد. الان هم حدود ١٧ عدد قرص میخورد». فرحبخش در پاسخ به این سؤال که آیا امیرحسین پشیمان است میگوید: «امیرحسین هنوز بچه است، حرفهای عجیبوغریب زیاد میزند. الان که به رجاییشهر منتقل شده، هیجانزده است، فکر میکند مرد شده، با هیجان به من زنگ میزند و میگوید آقای فرحبخش من را به رجاییشهر بردند. اما گاهی هم زنگ میزند و میگوید ستایش را پشت سرش دیده؛ این توهمات را هنوز هم دارد. محیطی که امیرحسین در آن رشد کرده مشکلات فراوانی داشته؛ شما نمیدانید در این اتفاق مستبودن امیرحسین چقدر مؤثر بوده است. البته خبر احتمال تعویق حکم اعدام به من هم رسیده و امیدواریم چنین اتفاقی بیفتد و اگر فردا حکم اعدام انجام نشود، اقداماتی را در دستور کار داریم که بتوانیم از خانواده ستایش رضایت بگیریم که انجام قصاص منتفی شود و درعینحال، برای حکم اعدام هم تصمیماتی داریم که اگر ممکن باشد، از روشهای قانونی درباره آن اقداماتی را انجام بدهیم».
ما را اعدام کردند نه اسماعیل را...
وقتی خشونتی در این سطح اتفاق میافتد، توانایی تقسیمبندی افراد را از دست میدهیم... این اتفاق در جریان ماجرای حمله به خانه اسماعیل، قاتل آتنا دختر پارسآبادی هم افتاد. کریم جعفرزاده برادر اسماعیل است، آرام حرف میزند و هنوز غمگین است... مدام میگوید: خانم همه یادشون رفته؛ الان میترسم باز حرف بزنیم و یادشون بندازید و دوباره ولمون نکنند... بعد انگار توی رودربایستی میگوید: «اسماعیل سه تا بچه داشت. یک دختر ١٣ساله، یک پسر ١٨ساله و یک پسر ٩ساله... شهرشان را عوض کردم که کسی آنها را نشناسد. اما بچهها دیگر نمیخواهند مدرسه بروند... با وجود اینکه یک ماه از بازگشایی مدرسهها گذشته، تازه ثبتنامشان کردیم، آنها هم یک روز میروند و یک روز نمیروند، پسر بزرگش هم که کلا درس را رها کرد... . میدانید شرایط در جامعه به سمتی پیش رفت که همه ما را با یک چوب زدند. گفته بودند اسماعیل در حسابش ٨٠٠ میلیون پول دارد اما کاش میآمدند و میدیدند که در حسابش حتی ٨٠ هزار تومان هم نبود...». از او درباره شرایط روحی خانواده میپرسم... دوباره حرفش را عوض میکند و میگوید: «من کارمندم، حالا حقوقم را با هم تقسیم میکنیم...». بعد از کمی سکوت ادامه میدهد: «مادر من سید است، خالهها و پدربزرگم هم حافظ قرآن هستند، خالههایم استاد قرآن بودند و هستند... ما در چینن خانوادهای رشد کردیم...». از او سؤال میکنیم که شب اعدام چه کردند: «میگوید فامیل را جمع کردیم و تا بعد از اعدام در شهری دیگر قرآن خواندیم تا روحش آرام شود. برایش مراسم نگرفتیم که کسی ناراحت نشود... اما یک روز قبل از اعدام آمبولانس گرفتم که جنازه را جای دیگری ببریم و خاک کنیم...». او در پاسخ به این سؤال که آیا خانواده اعدام را دیدهاند یا نه میگوید: «ما تلاش کردیم که نبینند اما بالاخره دیدند. میدانید خانواده ما مقید هستند... وقتی برای تسلیت آمدند کسی خانه ما غذا نمیخورد؛ چون میگفتند مال بچه یتیم را نمیخوریم، من قسم دادم که پول خودم بوده تا حاضر میشدند یک لیوان آب بخورند... این بچهها در سنی که روحشان در حال شکلگیری است، این همه متلک را بر نمیتابند... میدانید مادرم، این زن سید را خیلی اذیت کردند... میگفت حالا که اعدامش میکنند، کاش در ملأ عام نبود تا آبروی ما نرود؛ اسماعیل را اعدام نکردند ما را اعدام کردند...».
این تمام ماجرا نیست
حالا اعدام عقب افتاده، دادگستری استان تهران به این نتیجه رسید که این اقدام به بعد از ماه صفر موکول شود. حالا خانواده امیرحسین وقت دارند که عذرخواهی کنند و آنهایی که ستایش و خانوادهاش را فراموش کرده بودند، فرصت دلجویی دارند اما حق و حقوق متهم را نیز نباید فراموش کرد. عبدالصمد خرمشاهی، وکیل دادگستری در گفتوگو با «شرق» دراینباره میگوید: در سالهای اخیر شاهد بودهایم برخی پروندهها از روال عادی خارج میشوند. این خارجشدن به چند دلیل اتفاق میافتد: یکی اینکه در رسانهها بازتاب فراوانی دارند، از طرف دیگر افکار عمومی و خشم جامعه علیه متهم شکل میگیرد. این درحالی است که ما دنبال مجازاتنکردن متهم نیستیم اما میگوییم از افراط و تفریط جلوگیری کنید. او افزود: «از زمانی که قاتل مرحوم روحالله داداشی دستگیر شد و بدون ایجاد روند تشریفات دادرسی سریع محاکمه و قصاص شد، این نوع رسیدگی تسری پیدا کرد. از طرفی ترازوی عدالت نباید به طرف هیچکدام از طرفین دعوا سنگینی کند. ماجرا این است که از همان شروع ماجرا اسم قاتل روی فرد میگذاریم که هنوز متهم است. ما در پروندههای اخیر افکار عمومی را تهییج کردیم و خشمی بزرگ را نسبت به متهم ایجاد کردیم. در پرونده ستایش نفرتي از امیرحسین ایجاد شد که کسی با خودش نگفت این هم کودک است و قربانی اجتماع، درست است که در قوانین ما کودک ١٥ ساله دارای مسئولیت است، اما ماده ٩١ قانون مجازات اسلامی صریحا میگوید: در جرائم موجب حد یا قصاص هرگاه افراد بالغ کمتر از ١٨ سال، ماهیت جرم انجامشده و یا حرمت آن را درک نکنند و یا در رشد و کمال عقل آنان شبهه وجود داشته باشد، حسب مورد با توجه به سن آنها به مجازاتهای پیشبینیشده در این فصل محکوم میشوند. این وکیل دادگستری در ادامه افزود: «در مورد امیرحسین هرجایی که مسئولان قضائی صحبت کردند، صحبتها علیه امیرحسین بود. کاش کمی به مواد قانونی دقت کنیم. ماده ٤ قانون آیین دادرسی کیفری بر اصل برائت متهم تأکید میکند؛ مجموعه مطالبی که در قانون آیین دادرسی کیفری میبایستی برای همه متهمان اجرا شود. این در حالی است که در پرونده ستایش این اتفاق نمیافتد. در این پروندهها میبینیم که افکار عمومی علیه متهم تهییج شد که همه گفتند با چه چهره خلافکار حرفهایاي طرف هستیم. این در حالی است که امیرحسین مطابق قوانین بینالمللی هنوز کودک محسوب میشود. با تحریک احساسات جمعی بود که اشد مجازات برای این فرد در نظر گرفته شد و حالا هم دوستان به دنبال گرفتن رضایت هستند. سؤال اینجاست که چرا باید روند به شکلی تعریف شود که شما برای یک بچه اشد مجازات را بگیرید؟» میگویند امیرحسین بعد از صفر اعدام میشود، اما جدا از همه این مسائل باید فکری به حال دلهای شکسته کرد. بعد از آنهمه خشونت و اعدام در ملأ عام در پارسآباد، آیا روانکاوی را به شهر برای سنجش وضعیت روحی مردم فرستادیم؟ آیا فکری به حال فرزندان طردشده اسماعیل کردیم؟ آیا به دنبال دلجویی از خانواده ستایش که ميهمان هستند کردیم؟ اصلا میدانید حال پدر امیرحسین چطور است؟ حاضرید با او همکلام شوید یا فقط به اعدام در ملأعام امیرحسین فکر میکنیم؟ به این فهرست قاتل و خانواده پارسا، قاتل و خانواده بنیتا، قاتل و خانواده اهورا و همه آدمهایی را که در چرخه خشونت گرفتار میشوند اضافه کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر