مادر امیر ارشد تاجمیر، از جانباختگان راه آزادى ایران،در سال ۸۸ ٬در یک نامه اعتراضی در رابطه با انتخابات در فیس بوک خود نوشت:
“براى فرزند مبارزم. امیر ارشد تاج میر
می دانی دلم می خواهد به عنوان یک انسان عاقل و بالغ برای تعیین و تضمین آینده ی وطنی که دوستش دارم، رای بدهم
اما خنده ام می گیرد. خنده ای تلخ. چون زهر مار به چه کسی رای بدهم؟
همه را می شناسم. ۳۸ سال است همین ها سرنوشت و آینده ی ایران و ایرانی را به آتش کشیده اند.
۳۸ سال است همین ها می زنند، زندان و شکنجه می کنند و می کشند.
۳۸ سال است گرسنه و تشنه ی یک مثقال عدالت، آزادی و امنیت چشمهای مان به دستهای شان است، همان دستهایی که گدای مان پروراندند. ۳۸ سال است فقط گریه و مرگ را می شناسیم و از شادی بی خبریم. دلم می خواهد رای بدهم اما خنده ام می گیرد، خنده ای تلخ چون زهر مار
به چه کسی رای بدهم ؟ که دستانش خونین نباشد. به چه کسی رای بدهم ؟ که ثروت و نان فرزندانم ( همان بیت المال ) را بیت الوجود خود و خانواده نکرده باشد؟
حال و هوای این روزها، سرشار شعارهای زیبای ملی گرایی عدالت،آزادی، کار، شادی و بهداشت است.
همان شعارهایی که بی شماری را برای ابراز و اظهارش حلق آویز و از زندگی ساقط کردند.
من هرگز رای نخواهم داد. رای من، یعنی رضایت از قتل فرزندانم، در عنفوان جوانی و نهایت بی گناهی.
رای من یعنی، نابودی آذربایجان و کردستان و اهواز با مسئو لینی بی مسئو لیت.
رای من یعنی، مردن خاموش نرگس محمدی، آرش صادقی، گلرخ ایرایی، آتنا دایمی، امید علی شناس، امیر امیر قلی
زینب جلالیان، سعید شیرزاد، اسماعیل عبدی، یوسف عمادی، عیسی سحر خیز، احمد رضا جلالی و عبد الفتاح سلطانی و …………. در سلولهای تاریک جمهوری اسلامی
رای من یعنی، خندیدن به گریه ها و ضجه های مادرانی که همین روزها، جوانانشان را حلق آویز می کنند.
من هرگز رای نخواهم داد.”»
می دانی دلم می خواهد به عنوان یک انسان عاقل و بالغ برای تعیین و تضمین آینده ی وطنی که دوستش دارم، رای بدهم
اما خنده ام می گیرد. خنده ای تلخ. چون زهر مار به چه کسی رای بدهم؟
همه را می شناسم. ۳۸ سال است همین ها سرنوشت و آینده ی ایران و ایرانی را به آتش کشیده اند.
۳۸ سال است همین ها می زنند، زندان و شکنجه می کنند و می کشند.
۳۸ سال است گرسنه و تشنه ی یک مثقال عدالت، آزادی و امنیت چشمهای مان به دستهای شان است، همان دستهایی که گدای مان پروراندند. ۳۸ سال است فقط گریه و مرگ را می شناسیم و از شادی بی خبریم. دلم می خواهد رای بدهم اما خنده ام می گیرد، خنده ای تلخ چون زهر مار
به چه کسی رای بدهم ؟ که دستانش خونین نباشد. به چه کسی رای بدهم ؟ که ثروت و نان فرزندانم ( همان بیت المال ) را بیت الوجود خود و خانواده نکرده باشد؟
حال و هوای این روزها، سرشار شعارهای زیبای ملی گرایی عدالت،آزادی، کار، شادی و بهداشت است.
همان شعارهایی که بی شماری را برای ابراز و اظهارش حلق آویز و از زندگی ساقط کردند.
من هرگز رای نخواهم داد. رای من، یعنی رضایت از قتل فرزندانم، در عنفوان جوانی و نهایت بی گناهی.
رای من یعنی، نابودی آذربایجان و کردستان و اهواز با مسئو لینی بی مسئو لیت.
رای من یعنی، مردن خاموش نرگس محمدی، آرش صادقی، گلرخ ایرایی، آتنا دایمی، امید علی شناس، امیر امیر قلی
زینب جلالیان، سعید شیرزاد، اسماعیل عبدی، یوسف عمادی، عیسی سحر خیز، احمد رضا جلالی و عبد الفتاح سلطانی و …………. در سلولهای تاریک جمهوری اسلامی
رای من یعنی، خندیدن به گریه ها و ضجه های مادرانی که همین روزها، جوانانشان را حلق آویز می کنند.
من هرگز رای نخواهم داد.”»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر